جالینوس (در یونانی: Γαληνός، لاتین: ‎Claudius Galenus‏) (۱۲۹-۲۰۰م) از پزشکان  یونان باستان بود. دیدگاه‌های او بیش از هزار سال دیدگاه چیره در پزشکی اروپا بود.

جالینوس اهل پرگامون یونان (برگامای کنونی در ترکیه) بود. وی پزشک هشتم است از پزشکان باستان که هریک بی مثل زمان خود بوده‌اند. اول ایشان اسقلبیوس اول، دومغورس، سوم مینس، چهارم برمانیدس، پنجم افلاطون، ششم اسقلبیوس دوم، هفتمبقراط دوم*[۱]، هشتم جالینوس است.آنچه از احوال جالینوس معلوم و نزد خواص و عوام مشهور است آنکه وی هشتمین و آخرین طبیب بزرگ است و نه تنها کسی به پایه او در علم نرسید‚ بلکه هیچ کس به مقام علمی او نزدیک نگردید. از آغاز پیدایش پزشکی تا آن زمان سوفسطائیان در آن فن اختلاف بسیاری پدید آورده و محاسن آن را از بین برده بودند  و او برضد آنان قیام کرد و گفته آنان را ابطال کرد و عقاید بقراط و پیروان او را استوار ساخت و به نصرت آنها اقدام کرد و کتابهای بسیار در کشف حقایق فن پزشکی تاًلیف کرد. وی هشتاد و هفت سال زندگی کرد. جالینوس در برخی از تألیفاتش آورده‌است که:

پدرم پیوسته مرا هندسه و حساب و ریاضیات آموخت تا به سن پانزده سالگی رسیدم در آنوقت مرا به آموختن منطق واداشت، زیرا می‌خواست فلسفه بیاموزم، ولی در خواب دید که مرا به تحصیل پزشکی وادارد و آنگاه مرا به فراگرفتن این فن گماشت. در این وقت هفده سال داشتم.

زایش جالینوس ۹۵ سال بعد از مسیح بود و آنان که او را همروزگار با مسیح دانسته‌اند و گویند وی به سوی عیسی رو آورد تا به وی ایمان آورد، درست نیست، زیرا جالینوس در مواردی از کتب خود به قسمی از موسی و مسیح یاد کرده که معلوم می‌شود بعد از مسیح می‌زیسته است‚ از جمله کسانی که او را معاصر مسیح دانسته‌اند بیهقی است. جالینوس دانشمند فیلسوف و طبیعی دان زمان خود بود. وی از مردم شهر فرغامون (پرگاموس - پرگاما - برگاما - برغامه - برغمه - پرگامون) است. کتابهای پر ارزشی در پزشکی و جز آن از علوم طبیعی و صناعت منطق تاًلیف کرده‌است و از اسماء تاًلیفات خود و ترتیب خواندن و طریق آموختن آنها فهرستی ترتیب داده که شامل چند ورق و بیش از صد کتاب در آن ذکر شده‌است.

جالینوس در زمان نرون قیصر ششم روم می‌زیست. وی به اطراف و اکناف مسافرت می‌کرد و  دوبار به روم رفت و در آنجا سکونت کرد و با پادشاه برای معالجه مجروحین به جنگ رفت. در فلسفه و علوم ریاضی براعت یافت و در ۴۲ سالگی متبحر گشت و دانش بقراط را زنده ساخت و بر کتب از دست رفته او شروحی نوشت. پدرش مهندس بزرگی بود که در عصر خود نظیر نداشت. در سن ۸۸ سالگی به قصد بیت المقدس از روم بیرون رفت و به سیسیل رسید و در  همانجا درگذشت. جالینوس، به قولی تا حدود چهارصد کتاب تاًلیف کرد که بخشی از آنها در آتش‌سوزی نیایشگاه صلح از میان رفت. نام جالینوس به خاطر شهرت وی، در ادبیات فارسی رواج یافته‌است:

وگر خود علم جالینوس دانی   چو مرگ آمد به جالینوس مانی
   

 

بقراط دوم نام بزرگ‌ترین حکیم یونانی است که در جزیره خیوس به‌سال ۴۶۰ (پیش از میلاد) زاده شد و در شهر لاریسا به‌سال ۳۷۵ (پیش از میلاد) درگذشت. وی هم‌زمان باافلاطون می‌زیست. نام پدرش هراکلیدس و نام مادرش فنارته بود. بقراط بعد از آموختن علوم در مکتب پدر، نزد دیمقراطیس (دموکریت)، فیلسوف بزرگ به‌تحصیل پرداخت و مدتی به‌عنوان پزشک دوره‌گرد در سرزمین یونان و آسیای صغیر به سیاحت و طبابت پرداخت. پسران بقراط، به‌نام‌های دراکون و تسالوس، همچنین دامادش پلیبوس سنت  خانوادگی را ادامه دادند. او برخلاف آنچه شهرت دارد، نه مخترع و نه پایه‌گذار علم طب بود، ولی در زمان خود احاطهٔ کامل بر دانشِ پزشکیِ علمی و تجربی داشته و به‌لحاظ تشریح و نقد علمی شناخت بیماری‌ها سرآمد بود. وی از شاگردان اسقلبیوس دوماست. یحیی نحوی گوید:

«بقراط وحید عصر خویش و کامل و فاضل و مبین و معلم همه اشیا و در این کمالاتضرب‌المثل بوده و طبیب و فیلسوف بود و کار او بدانجا کشید که مردم او را چون  خدایی بپرستیدند و حکایت او دراز است و در صناعت قیاس و تجربت، او را قوتی عجیب بود که هیچ طاعنی را در آن طعنی نتواند بود و او اول کس است که به بیگانگان طب آموخت، چنان‌که در کتاب عهد خویش به‌اطباء بیگانه گفته‌است تا مبادا علم طب از میان برود و آنان را به نظرِ فرزندانِ خویش می‌دید

ظهور بقراط در سال ۹۶ تاریخ بختنصر بود و این سال مطابق با چهاردهمین سال سلطنتبهمن درازدست پادشاه ایران است و نیز یحیی نحوی گوید:

«بقراط هفت‌تن از هشت‌تن طبیب عقیب اسقلبیوس مخترع طب است و جالینوسهشتمین آن‌هاست. جالینوس درک خدمت بقراط نکرده و مابین آن‌دو، ۶۶۵۵ سال فاصله‌است و بقراط ۹۵ سال بزیست. تا شانزده‌سالگی تحصیل می‌کرد و پس از آن مدت ۷۶ سال عالم و معلم بود و اولاد صلبی او سه تن بودند: تاسلوس، دراقن و دختری به نام مایاارسیا و این دختر اعلم از دو برادر خویش بود؛ و از نوادهٔ بقراط، بقراط بن تاسلوس و بقراط بن دراقن است؛ و به‌خط اسحاق دیده شد که بقراط نود سال عمر کرده‌است. برخی از شاگردان بقراط عبارت‌اند از: لاذن، مرجس، ساوری، مکسانوس، مانیسون، اسطاط، غورس، سنبلقیوس، ثاثالس و فولوس. مفسرین کتب او عبارت‌اند از: سنبلقیوس، سنطالس، دیسقوریدس اول، طیماوس الفلسطینی، مانطیاس، ارسطراطس ثانی، قیاسی، بلادیوس که فصول بقراط را تفسیر کرده‌است و جالینوس

وى در سال ۱۲۰۳ش (۱۹۲۳م) موفق به اخذ درجه كارشناسى (BA) از دانشگاه داكوتاى جنوبى شده است. اما او همچنان در فكر آموختن بوده است، از اين رو به دانشگاه سيراكيوس رفته تا در رشته پزشكى به تحصيل بپردازد و سرانجام با تلاش و جديت و مقاومت چشمگير، به رغم سختى ها و تنگناى مالى و تحمل رنج و مشقت فراوان دوره كارورزى پزشكى (انترنى) را به پايان مى برد. بعد از آن نيز از پاى نمى نشيند و با گذراندن دوره جراحى در بيمارستان Bellevune، آموزش پزشكى خود را در سن ۵۵ سالگى به اتمام رساند. « حسن مهرآوران » ، « على اصغر حكمت» و « جهانشاه صالح » از همدوره هاى درسى دكتر ابوالقاسم بختيار بودند. در آمريكا با « هلن جفريز» ازدواج كرد ، تا اولین ایرانی باشد که با یک امریکایی ازدواج کرد. بعد از ازدواج، مدتى در آمريكا به سر برد و به طبابت اشتغال داشت. اما آرزوی خدمت به هم وطنانش وی را بر آن داشت تا به اتفاق همسرش به ایران بیاید. در سال 1309 در زمان سلطنت رضا شاه به کشور بازگشت. تا دين خود را به سرزمينش ادا کند. او در ايران بيمارستانی خصوصی داير کرد و به انجام جراحی بيماران پرداخت . سه سال پس از ورود او به همت وی و همکارانش ، دانشکده ی پزشکی تهران تاسيس و او به معاونت دانشکده ی پزشکی برگزيده شد .

ايشان در ۱۳۱۴ شمسى از سمت خود استعفا مى دهند. طى سال هاى ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۵ شمسى دكتر بختيار به تدريس دروس زنان و زايمان (نسوان و قابلگى) و روش انجام جراحى هاى كوچك (صغير) به دانشجويان پزشكى تهران اشتغال داشته است. از اقدامات ارزنده دكتر بختيار در پيشبرد اهداف علمى دانشكده پزشكى تهران، مساعدت و نقش او در راه اندازى و تجهيز سالن تشريح و ساخت فضاهای آموزشی دیگر بود. دكتر امیر اعلم كه رئيس كرسي تشريح بود و دكتر ابوالقاسم بختیار جراح و معاون دانشكده پزشکی و دكتر بلر جراح بيمارستان آمريكايي تهران كوشش فراوان در اين راه به خرج دادند. به نوشته « حکمت » حتي براي اولین بار اجساد اموات بلاصاحب را مخفيانه دكتر بختيار از مريضخانه‌هاي دولتي تحويل گرفته و در اتوموبیل شخصي خود به تالار تشريح مي‌آورد و در سالن زيرزمين در محفظه‌هاي مخصوص مملو از محلول ضدعفوني قرار مي‌گرفت.از ديگر خدمات مرحوم دكتر بختيار انجام اعمال جراحى در آن سال ها بوده است.

در سال ۱۳۱۸ شمسی دکتر بختيار به عنوان جراح ارشد شرکت نفت ايران و انگليس به خوزستان آمد . ابتدا در آبادان بود و از سال ۱۳۲۱ شمسی در بيمارستان شرکت نفت مسجد سليمان به خدمت پرداخت .مرحوم دکتر بختيار تا سن ۹۰ سالگی در خوزستان و مسجد سليمان ماند و در سال ۱۳۴۱ شمسی به تهران بازگشت . در اسفند سال ۱۳۴۲ طی مراسمی از خدمات دکتر بختيار در دانشگاه تهران تقدير به عمل آمد و سالن آناتومی دانشکده پزشکی به نام ايشان نام گذاری شد . دکتر ابوالقاسم بختيار سرانجام در سن ۹۹ سالگی1 در سال ۱۳۴۹ شمسی در گذشت. ( در کتاب « زندگینامه مشاهیر رجال پزشکی معاصر ایران » سن فوت 105 سالگی ذکر شده است.) و همانند تمام بختياری ها ، به فردوسی و شاهنامه عشق می ورزيد. به همین خاطر و بنا به وصيت او ، فرزندانش مرحوم بختيار را در جوار تربت حکيم ابوالقاسم فردوسی به خاک سپردند. تا خاك وجودش با خاك شاعر حماسه سراى ايران ، فردوسى درهم آميزد. که آرزويش اين بود. در نامه اى كه او سال ها بعد از ايران براى پسرش در آمريكا نوشته است، شرح دشوارى هاى سر راه او و ميزان مقاومت وى را مى توان به خوبى دريافت. او براى فرزندش در تاريخ ۲۶ سپتامبر ۱۹۵۳م چنين نوشته است:

« درسن ۱۹ سالگی من فروشنده دوره گردی در کوه های بختياری بودم که هزاران رويا درسرداشتم داشتم زمانی که به امريکا رسيدم من فقط مدرک دیپلم دبيرستان امريکايی تهران را داشتم بدون پول ، بدون آشنا و هيچ کس نبود که از من حمايت کند اما بر آن بودم کهپزشکی را بياموزم و هيچ کس در اين کره ی خاکی نمی توانست مرا از راهی که درپیش گرفته بودم منحرف سازد ، هنگامى كه نخستين بار براى اخذ پذيرش تحصيلى نزد رئيس دانشگاه كلمبيا رفتم او به من گفت كه رشته تحصيلى بسيار سختى را انتخاب كرده ام و بايد آن را تغيير دهم. اما من به او گفتم كه پيروزى يا مرگ هدف من است و رشته تحصيلى ام را تغيير نمى دهم حتى اگر مجبور باشم تا پايان عمر زندگى ام را براى رسيدن به آن مصروف دارم.»

دكتر بختيار با داشتن هفت فرزند ، پس از متارکه با همسر اولش در سن ۷۰ سالگى با بى بى توران ضرغام يك زن بختيارى ازدواج كرد و ده فرزند هم حاصل اين ازدواج بود. (سرگذشت هلن جفريز را بعد ها لاله بختيار در كتابى به نام «هلن توس: اديسه اى از آيداهو تا ايران» منتشر كرد.

سه تن از فرزندان ايشان عبارتند ار:

1- دكتر ليلى بختيار، پزشك متخصص بيمارى هاى گوارش ، اولين فرزند ابوالقاسم بختيار، پزشك برجسته ايرانى مقيم آمريكا است.

2- دكتر لاله بختيار ، متخصص روان درمانى وی همجنین کتاب ها و مقاله های متعدد درباره ی « تصوف » به نگارش در آورده است.

3- دكتر جمشيد بختيار (روانپزشک )

این سه نفر روايت و داستان زندگى پرنشيب و فراز پدر را به صورت کتابی با عنوان « ابوالقاسم 
توس: سفر حماسى دكتر ابوالقاسم بختيار » به یاد بود پدر به رشته تحریر درآوردند که هنوز به فارسی ترجمه نشده است. در این کتاب به رویدادهای مهم و مرتبط با ایل بختیاری نیز پرداخته شده است.

دکتر ابوالقاسم بختیار نمونه انسانى بی نظیر ، بسیار فعال ، بی پروا ، دارای عقاید و برنامه های جدید ، مقاوم ، سختكوش و پزشكى پركار بوده است كه تا حدود نود سالگى، همچنان به طبابت و خدمت به بيماران اشتغال داشته است، از اين رو روايت و داستان زندگى او جالب و در نوع خود كم نظير است. ويژگى بارز او شوق آموختن و دانستن بوده است كه او را از بروجن به نيويورك كشانده است. در طول يك قرن پس از آن ابوالقاسم مسيرى را از دستفروشى و مغازه دارى تا معلمى و دانشجويى و پزشكى طى كرد، به معاونت آموزشى دانشكده پزشكى دانشگاه تهران رسيد و جراح ارشد شركت نفت ايران و انگليس شد.

بى شك، زندگى و تلاش بى وقفه او، براى دستيابى به مشعل پرفروغ دانش و مقاومت كم نظير ايشان در اين مسير مى تواند براى نسل جوان كشور سرمشق مناسبى باشد. روايت زندگى انسانى پرتلاش، جراحى سختكوش و خدمتگزار كه به فرهنگ و ادب ايران زمين عشق مى ورزيده و فرصت حيات را براى دانستن هرچه بيشتر مغتنم شمرده است و راستى براى يك انسان چه سعادتى از اين بالاتر واند باشد؟

 

مطالب مشاهیر پزشکی،نویسنده: دکترعلی اکبر شفیعی ، سالنامه سلامت 1388
پزشکان مشهور ایران باستان

در اوستا از قهرمانی به نام «ثرتیه» به عنوان «نخستین پزشک» نام برده شده است.  «ثرتیه» از اهورامزدا تقاضا می‏کند که علاجی علیه همه زهرها و یک کارد فلزی برای عملیات پزشکی به او بدهد. اهورامزدا پاسخ می دهد که هزاران و میلیون ها گیاه درمان بخش آفریده‏ام که از آن میان، «گوکرن» منبع همه داروهاست. گوکرن، نام درخت مقدس افسانه‏ای است که در دریای فراخکرد جای دارد. هوم سفید، گاو شاخ و کوکنار، معادل‏های دیگری هستند که برای این درخت افسانه‏ای، تصور شده است و جملگی جنبه درمانی داشته‏اند. در بند چهار یسنای نهم ، چنين آمده است: «آن گاه به من پاسخ گفت هوم پاک دور دارنده مرگ ، ویونگهان مرا نخستین بار میان مردمان خاکی جهان آماده ساخت. این پاداش به او داده شد که او را پسری زاییده شد، آن جمشید دارنده رمه خوب، کسی که در شهریاری خود جانور و مردم را نمردنی ساخت». 
پس از ویونگهان، پدر جمشید پیشدادی و خود جمشید که یکی دیگر از پزشکان آریایی است،  به ترتیب در بندهای پسین همچنان پرسش خود را ادامه می‏دهند و هوم در پاسخ تا چهار پزشک را نام می‏برد که به‏ترتیب پس از ویونگهان ، دومین بار آبتین(پدر فریدون پیشدادی) ، سومین بار اترت پدر اورواخشه و گرشاسب و چهارمین بار پورشسپ پدر پیامبر ایرانی آشوزرتشت است. در اوستا از پزشکان دیگری نام برده شده که می‏توان از آنها به جاماسپ وسئنا ، که بعدها «سیمرغ» نام گرفت، اشاره کرد. 4
جورجس بن جبريل بن بختيشوع
وي يكي از مشهور‏ترين پزشكان ايران و در آغاز حكومت عباسيان پزشك ارشد بيمارستان  گندي‌شاپور بود. در 148 هجري(765 ميلادي)، در كهنسالي از سوي منصور، خليفه عباسي، به بغداد فراخوانده شد تا درد معده‌اش را درمان كند. او مدتي در بغداد ماند و كتاب‌هايي را از يوناني به عربي ترجمه كرد. وي پس از چهار سال كار در بغداد در 152 هجري( 769 ميلادي) به وطن خود بازگشت و شاگردش، عيسي بن شهلفي، به عنوان جانشين وي به بغداد فراخوانده شد. جورجس در گندي‌شاپور كتاب‌هايي به سرياني تأليف كرده بود كه حنين بن اسحاق، اثري از او به نام «كناش» را به عربي ترجمه كرده است. كتاب «الاخلاط» و «ديابطا» (درباره بيماري قند) دو اثر از وي است كه در كتاب الحاوي رازي از آنها مطالب زيادي نقل شده است. «رازي» در «الحاوي» بر اهميت درمان يك بيماري حاد به دست جورجس نيز تأكيد كرده است. 1
پزشك سه خليفه عباسي: جبريل بن بختيشوع جورجس 
وی نوه جورجس بن جبریل و فرزن بختیشوع بن جبریل بود که هر دو از طبیبان معروف جندی  شاپور بودند. وي در 175 هجري(791 ميلادي) از سوي پدر به يحیي برمكي معرفي شد و پس از درمان موفقيت‌آميز بيماري يكي از كنيزان هارون در 190 هجري(805 ميلادي) به عنوان پزشك ويژه‌ دربار منصوب شد، ولي هنگامي كه در آخرين ابتلاي هارون به بيماري در توس( در خراسان بزرگ) به وظيفه‌ خود به عنوان مشاور پزشكي بي‌پروا عمل كرد، مورد بي‌توجهي قرار گرفت. اسقفي كه خليفه به جاي بختيشوع با وي مشورت كرد، خليفه را عليه او برانگيخت و سرانجام هارون فرمان به مرگ او داد. با وجود اين، فضل برمكي اجراي فرمان را به تأخير انداخت و امين، پسر هارون، او را بار ديگر به عنوان پزشك ويژه خود برگزيد. هنگامي كه مأمون بر امين پيروز شد، جبريل به زندان افتاد و در 202 هجري(817 ميلادي)، آزادي خود را بازيافت، اما بار ديگر مورد بي‌مهري قرار گرفت و دامادش ميخاييل را به جاي وي قرار دادند. با وجود اين، در 212 هجري(827 ميلادي)، مأمون به ناچار او را فراخواند، زيرا بيماري وي را پزشكان ديگر، نتوانسته بودند درمان كنند. درمان خليفه باعث بازگرداندن جايگاه و دارايي‌های وي شد، اما ديري نپاييد كه جبريل یک سال پس از آن زندگي را بدرود گفت. وي را در صومعه سرگيوس در تيسفون(مداين) به خاك سپردند. آثار وي عبارتند از:1- صفات نافعه كتبها للمامون 2-رساله الي‌مامون في المطعم و المشرب 3- كتاب في الباء 4- مقاله في العين 5- رساله الي المأمون يامره بما اجتمعت عليه فلاسفه الروم و الفرس 6- ورم الخصي ( در الحاوي رازي از آن ياد شده است.) 1
بختيشوع بن جبريل
وي نيز مانند اجداد خود و به‏ويژه پدرش، جبريل بن بختيشوع جورجس، رشته طب را برگزيد  و پس از مرگ پدر به جايگاه پزشك ويژه‌ مأمون رسيد و خليفه را در لشكركشي‌هايش به آسياي صغير همراهي كرد و تا زمان مرگش در 256 هجري(870 ميلادي) به عنوان پزشك دربار خليفه فعاليت كرد. با وجود اين، يك‌بار به گندي‌شاپور فرستاده شد و در دوره‌ متوكل به بحرين تبعيد شد. آثار وي در زمينه پزشكي عبارت کند از: 1- رساله التي عملها الي المأمون في تدبير البدن جوابا عن كتابه يسال ذلك 2- نصائح الرهبان في الدويه المركبه 3- مختصر بحسب الامكان في علم الازمان و الابدان
4- رساله فيها نكت من مخفيات الرموز في الطب 5- نبذه في الطب. 1
ابو يوحنا ماسويه
ابويوحنا پدر ماسويه معروف است كه سی سال در گندي‌شاپور به كار مشغول بود تا جبريل،  پزشك ويژه‌ هارون الرشيد، كه رئيس بيمارستان بود به دلايل شخصي او را از كار بركنار كرد. ماسويه به بغداد رفت و فضل بن ربيع، وزير خليفه عباسي، او را گرامي داشت. وي با پشتيباني فضل، به عنوان پزشك ويژه‌ خليفه و مدير بيمارستان بغداد برگزيده شد و بر شهرت جبريل سايه افكند. ماسويه در چشم‌پزشكي مهارت چشمگيري داشت. ماسويه در يك‌چهارم آغازين سده سه هجري(نه ميلادي)، ديده از جهان فروبست. درباره‌ آثار وي چيزي نمي‌دانيم، اما پسرش ابو زكريا يوحنا بن ماسويه، مولف توانايي بوده است. ابن ابي‌اصيبعه از كتاب« الحجامه عي طريق المساله» و «الجواب» نيز نام برده است.

 

 

شیخ طوسی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی، شیخ‌الطایفه و شیخ، از علمای ایرانی شیعه در قرون چهارم و پنجم هجری قمری بود. او معاصر سلطان محمود غزنوی، حکومت آل بویه، شیخ صدوق، فردوسی، شیخ مفید و سید مرتضی بوده‌است.

به نوشته ابوالقاسم گرجی، شیخ طوسی توانست مکتب اجتهادی فقه جعفری را در برابر مکاتب فقهی اهل سنت به استقلال برساند و آن را کامل کند. دستاوردهای علمی وی در علم حدیث، رجال، اصول، فقه، کلام و تفسیر شیعه چنان بود که علمای بعدی از جمله علامه حلی وی را رئیس طایفه شیعه نامیده‌اند.[۱]

زندگی

وی در رمضان سال ۳۸۵ هجری قمری در توس زاده شد، گرچه تاریخ دقیق تولد او در دست نیست. از کودکی آغاز به آموختن علوم اسلامی کرد. در سال ۴۰۸، ۲۳سالگی، خراسان را به قصد عراق ترک کرد و به بغداد رفت تا از محضر بزرگ‌ترین دانشمند شیعه آن عصر یعنی شیخ مفید درس آموزی کند.[۲]

شیخ طوسی در دوران جوانی به درجه اجتهاد رسید و کتاب تهذیب الاحکام را در این دوره و با پیشنهاد استادش، شیخ مفید تألیف کرد.[۳][۴] وی پنج سال شاگردی شیخ مفید کرد. بعد از مرگ شیخ نزد شاگرد او سید مرتضی حاضر شد و ۲۳ سال تلمذ کرد.[۵]

سید مرتضی علم الهدی به سال ۴۳۶ درگذشت و پس از وی شیخ طوسی مرجع شیعه شناخته شد. ترکان سلجوقی در سال ۴۴۷ با استفاده از ضعف آل بویه - که شیعه مذهب بودند - به بغداد حمله کردند و با اشغال آن حکومت آل بویه را برانداختند. طوسی تا سال ۴۴۸ در بغداد بود و مجلس درس خود را در همان شهر تشکیل داد اما در سال ۴۴۸ به سبب حمله طغرل به بغداد و انقراض آل بویه بر آزار و اذیت شیعیان توسط اهل سنت و سلجوقیان افزوده شد.

در این زمان عبد الملک وزیر طغرل بیک، به محله‌های شیعه‌نشین حمله کرده، به قتل آنان پرداختند. حتی خانه شیخ حمله کردند تا وی را به قتل برسانند، ولی او را نیافتند و وسایل منزل و کتاب‌های او را آتش زدند و نابود ساختند. گفته‌اند طغرل بیک تا سال ۴۴۹، چندین بار کتاب‌های شیخ طوسی را در ملأ عام سوزاند. بعد از این حادثه شیخ از بغداد خارج شد و به نجف رفت و حوزه علمیه نجف را تأسیس کرد. گفته شده که در آنجا ۳۰۰ مجتهد تربیت کرد و چندین کتاب نوشت.[۶] برخی گزارش‌ها نیز سال ۴۴۸ را سال تأسیس حوزه عملیه نجف می‌دانند.[۷]

نفوذ علمی به گونه‌ای بود که تا ۸۰ سال فتوایی مخالف فتواهای وی صادر نشد. خاندان شیخ طوسی تا چند نسل همه از علما و فقها بوده‌اند. پسرش شیخ ابو علی ملقب به «مفید ثانی» کتابی به نام «أمالی» دارد و کتاب «النهایة» تألیف پدرش را نیز شرح کرده‌است. همچنین دختران شیخ طوسی نیز فقیهه و فاضله بوده‌اند.

اساتید

اساتید شیخ طوسی بسیارند، محدث نوری در مستدرک الوسائل ۳۷ نفر را ذکر می‌نماید که اسامیشان را از کتب شیخ طوسی خارج نموده‌است. اما مهمترین اساتید که از آنان بیشتر روایات تهذیب واستبصار را ذکر نموده ۵ نفر بودند:

این ۵ نفر را در بیشتر کتبش ذکر می‌نماید واز آنان روایت می‌نماید، واما دیگر مشایخ او عبارتند از

  • ابوالحسین صفار (ابن صفار)
  • ابوطالب بن غرور
  • قاضی ابوطیب حویری

شاگردان

تعداد شاگردان وی از فقها و مجتهدان و علمای شیعه، بیش از ۳۰۰ نفر بود[۹] و در همان وقت چند صد نفر از علمای اهل سنت نیز نزد او تحصیل می‌کردند.

درگذشت

شیخ طوسی در شب دوشنبه ۲۲ محرم سال ۴۶۰ درگذشت و در نجف در خانه خویش به خاک سپرده شد. بنا به وصیت وی، آن جا تبدیل به مسجد شد. این مسجد هم اکنون در قسمت شمال بقعه علوی، به نام مسجد طوسی معروف است.

آثار

برگی از یک نسخه نفیس قدیمی تهذیب الاحکام، مربوط به قرن یازدهم که تاریخ ۵۷۵ قمری در آن دیده می‌شود

تعداد آثار شیخ طوسی به ۵۱ جلد می‌رسد، که از آن جمله‌است:

در حدیث
رجال
تفسیر
فقه
  • النهایة فی مجرد الفقه و الفتوی
  • المبسوط فی الفقه الإمامیة
  • الجمل و العقود فی العبادات
  • الخلاف فی الاحکام، که شیخ در این کتاب آراء علمای شیعه و مذاهب مختلف اهل سنت را در هر مسئله گردآوری کرده‌است؛
  • الایجاز فی الفرائض
  • مناسک الحج فی مجرد العمل
  • المسائل الحلبیه فی الفقه
  • المسائل الجنبلائیه فی الفقه
  • المسائل الحائریه فی الفقه
  • مسئله فی وجوب الجزیه علی الیهود و المنتمین الی الجبابرة
  • مسئله فی تحریم الفقاع
اصول
  • عده در اصول
  • مسئله فی العمل بخبر الواحد و بیان حجیة الاخبار
کلام
  • اصول عقائد یا اصول العقائد
  • تلخیص الشافی
  • تمهید الاصول
  • الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد
  • المفصح فی الامامه
  • الغیبه، در مورد غیبت امام زمان؛
  • ما یعلل و ما لایعلل
کتب ادعیه
دیگر آثار
  • النهایه، که در واقع رساله عملیه اوست
  • عده الاصول، در اصول فقه
  • تلخیص الشافی، در مباحث مربوط به امامت که در واقع این کتاب گزیده کتاب «الشافی» تألیف استادش سید مرتضی است.

شیخ بهایی از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
مختصات: ۳۶°۱۷′۱۴.۵۳″ شمالی ۵۹°۳۶′۵۷.۱۲″ شرقی بهاءالدین محمد بن حسین عاملی دانشمند و نظریه‌پرداز شیعه شناسنامه نام کامل بهاءالدین محمد بن حسین عاملی لقب شیخ بهایی نسب از نوادگان حارث همدانی، صحابی معروف علی بن ابی طالب زادروز ۲۶ ذیحجه ۹۵۳ ق (۸ اسفند ۹۲۵ ش) زادگاه بعلبک، امپراتوری عثمانی (لبنان کنونی) تاریخ مرگ ۱۲ شوال ۱۰۳۰ ق (۸ شهریور ۱۰۰۰ خ) محل مرگ اصفهان، ایران آرامگاه کنار مقبرهٔ علی بن موسی الرضا (جنب موزه آستان قدس) مشهد نام همسر کفایت خاتون دین اسلام مذهب شیعه دوازه‌امامی[۱] اطلاعات سیاسی پست‌ها شیخ‌الاسلام (مهم‌ترین منصب سیاسی-مذهبی در دربار صفوی) اطلاعات علمی و مذهبی شاگردان ملاصدرای شیرازی محمدتقی مجلسی محقق سبزواری نظام‌الدین محمد قرشی ملا محسن فیض کاشانی ملا خلیل قزوینی ملا صالح مازندارانی سید میرزا حسینی طباطبایی نائینی کتاب‌ها مفتاح الفلاح، کشکول حبل المتین، حدائق الصالحین مثنوی نان و حلوا، عروة الوثقی تشریح الافلاک، جامع عباسی مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین خلاصة الحساب، حدیقه هلالیه بحر الحساب، الزبده فی الاصول صمدیه، اثنا عشریه، سر المستتر این جعبه: نمایش بحث ویرایش
بهاءالدین محمد بن حسین عاملی[۲] معروف به شیخ بهایی (زادهٔ ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، درگذشته ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان) حکیم، فقیه، عارف، منجم، ریاضیدان، شاعر، ادیب، مورخ[۳] و دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری؛ که در دانش‌های فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای مانده است. به پاس خدمات وی به علم ستاره‌شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم می‌بوده نام وی در لیست مفاخر ایران ثبت گردید.[۴] محتویات ۱ تولد و خانواده ۲ مهاجرت به ایران ۲.۱ تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی ۳ شخصیت علمی ۳.۱ استادان ۳.۲ شاگردان ۳.۳ آثار و تالیفات ۳.۳.۱ جامع عباسی ۳.۳.۲ الزبده فی الاصول ۳.۳.۳ اربعین ۳.۳.۴ مثنوی سوانح الحجاز (نان و حلوا) ۳.۳.۵ کشکول ۴ شخصیت ادبی ۵ شخصیت سیاسی ۵.۱ شیخ بهایی و شاه عباس اول ۶ خدمات علمی و عمرانی ۷ جشنواره شیخ بهایی ۸ توضیحات ۹ نگارخانه ۱۰ پانویس ۱۱ پیوند به بیرون تولد و خانواده
وی از نوادگان حارث همدانی یکی از یاران با وفای امیرالمؤمنین است که در [بعلبک] متولد شد. دوران کودکی را در جبل عامل، از نواحی شام، در روستایی به نام «جبع» یا «جباع» زیست، او از نوادگان «حارث بن عبدالله اعور همدانی» بوده‌است (از شخصیت‌های برجسته آغاز اسلام، متوفی به سال ۶۴ خورشیدی). خاندان او از خانواده‌های معروف جبل عامل در سده‌های دهم و یازدهم خورشیدی بوده‌اند. پدر او از شاگردان برجسته شهید ثانی بوده است.[۵] مهاجرت به ایران
بنا به نسخه‌ای به خط شیخ بهایی که در سال ۹۹۵ قمری در قزوین نوشته شده است، وی هنگام ورود به ایران سیزده ساله بود. پدرش عزالدین حسین عاملی به خاطر اذیت شیعیان آن منطقه توسط دولت عثمانی از یک سو و دعوت شاه تهماسب صفوی برای حضور در ایران، به سوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنا گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول شد. وقتی او ۱۷ ساله بود (۹۷۰ ق)، پدرش به شیخ‌الاسلامی قزوین به توصیه شیخ علی منشار از سوی شاه تهماسب منصوب شد. ۱۴ سال بعد، در ۹۸۴ قمری، پدر شیخ برای زیارت خانه خدا از ایران خارج شد اما در بحرین درگذشت.[۵] شیخ بهایی درقزوین فارسی آموخته وبه مدت سی سال دراین شهر پرورش یافته وپرورش داد.
شخصیت علمی و ادبی و اخلاق و پارسای او باعث شد تا از ۴۳ سالگی شیخ‌الاسلام اصفهان شود و در پی انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان (در ۱۰۰۶ قمری)، از ۵۳ سالگی تا آخر عمر (۷۵ سالگی) منصب شیخ‌الاسلامی پایتخت صفوی را در دربار مقتدرترین شاه صفوی، شاه عباس بزرگ برعهده داشته باشد.[۵]
شیخ در فاصلهٔ سال‌های ۹۹۴ تا ۱۰۰۸ قمری سفرهایی چند به خارج از قلمروی صفویه داشت. این سفرها برای زیارت، سیاحت، دانش‌اندوزی و همچنین به گفته برخی مورخان به سفارت سیاسی بوده است. مکه، مصر و شام از جمله مقاصد این سفرها بوده‌اند.[۵]
نقل شده که آن جناب شش ماه پیش از وفات خود به مزارستان گذشت و از قبر بابا رکن الدین صدایی شنید شیخ از اصحاب خویش که با وی بودند پرسید که شما شنیدید این صدایی که من شنیدم گفتند نشنیدیم پس شیخ بعد از آن پیوسته مشغول گریه تضرع و مناجات بود و توجه به آخرت داشت تا وفات یافت. از بعضی نقل شده صدایی که شیخ شنید این بود که «شیخنا به فکر خود باش»
وی در سال ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش پیکر او را به مشهد بردند و در کنار آرامگاه علی‌بن موسی‌الرضا جنب موزه آستان قدس به خاک سپردند. امروزه آرامگاه وی بین مسجد گوهرشاد و صحن آزادی و رواق امام خمینی در رواقی که به یاد او نامگذاری شده قرار دارد.[۵] تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی
تاریخ تولد و مرگ شیخ بهایی بر روی سنگ قبر و کاشیکاری‌های دیوار اتاق مقبره اندکی متفاوت است: تاریخ تولد: کتیبه کاشیکاری دیوار: ۲۶ ذیحجه ۹۵۳ هجری قمری (برابر با پنجشنبه ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، و ۲۷ فوریه ۱۵۴۷) کتیبه سنگ قبر: غروب پنجشنبه محرم‌الحرام ۹۵۳ هجری قمری (برابر با فروردین ۹۲۵ خورشیدی، و مارس ۱۵۴۶) تاریخ مرگ: کتیبه کاشیکاری دیوار: ۱۲ شوال ۱۰۳۰ هجری قمری (برابر با ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی، و ۳۰ اوت ۱۶۲۱) کتیبه سنگ قبر: شوال ۱۰۳۱ هجری قمری (برابر با مرداد یا شهریور ۱۰۰۱، و اوت ۱۶۲۲)
کتیبه دیوار در سال ۱۳۲۴ خورشیدی در زمان استانداری علی منصور ساخته شد و حاوی تاریخ روز، ماه و سال است، در حالی که کتیبه سنگ قبر فقط حاوی تاریخ ماه و سال است. به نظر می‌رسد که در هنگام بازسازی اتاق تحقیقاتی دربارهٔ تاریخ تولد و مرگ انجام شده باشد و به این خاطر تاریخ روز به کتیبه کاشیکاری اضافه گشته است. در این صورت به نظر می‌رسد که تاریخ‌های کتیبه دیوار دقیق‌تر باشند. شخصیت علمی استادان
نام برخی از اساتید شیخ بهایی از این قرار است:[۶] فقه و اصول، تفسیر، حدیث و ادبیات عرب را نزد پدرش شیخ عزالدین حسین عاملی. منطق و کلام و معانی و بیان و ادبیات عرب را نزد نجم ابن شهاب، معروف به ملاعبدالله بهابادی، مؤلف مشهور «حاشیه بر تهذیب منطق» معروف به «حاشیه ملا عبدالله». ریاضی، کلام و فلسفه را از مولانا افضل قاینی مدرس سرکار فیض کاشانی فرا گرفت. طب را از حکیم عماد الدین محمود، طبیب ویژه شاه طهماسب و مشهورترین پزشک ایران در آن دوره آموخت. صحیح بخاری را نزد ابی الطیف مقدسی فرا گرفت.[۷] همچنین نقل است نزد ملا محمد باقر یزدی مؤلف کتاب مطالع الانوار که از ریاضی‌دانان عصر خود بوده نیز درس خوانده‌است. شاگردان
تعداد کثیری از دانشوران نامی قرن یازدهم نزد وی تحصیل کرده‌اند. یکی از محققان معاصر[۸] ۳۳ تن از شاگردان او را نام برده‌است که در این‌جا به مشهورترین آن‌ها اشاره می‌کنیم: صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، معروف به ملاصدرا، فیلسوف بنیانگذار حکمت متعالیه، متوفی به سال ۱۰۵۰ ق. ملا محمد محسن بن مرتضی بن محمود فیض کاشانی، متوفی ۱۰۹۱ ق. سیدمیرزا رفیع‌الدین محمدبن حیدر حسینی طباطبایی نائینی، متوفی ۱۰۹۹ ق. ملامراد تفرشی ملامحمدتقی بن مقصود علی مجلسی، معروف به مجلسی اول، متوفی ۱۰۷۰ ق. ملا محمدباقر بن محمد مؤمن خراسانی سبزواری، معروف به محقق سبزواری، شیخ الاسلام اصفهان، وفات ۱۰۹۰ ق. آثار و تالیفات
بهاءالدین عاملی در علومی که در آن زمان مرسوم بود، بویژه در اخبار و احادیث، تفسیر، اصول فقه و ریاضیات دارای تالیفات بسیار است. تالیفات شیخ بر اساس پژوهش یکی از محققان[۹] بالغ بر ۹۵ کتاب و رساله‌است. برخی از نویسندگان نیز آثار او را ۱۲۰ عنوان ذکر کرده‌اند.[۱۰] در این‌جا برخی از آثار علمی شیخ را بررسی می‌کنیم:[۱۱] جامع عباسی
شاخص‌ترین اثر شیخ است درفقه و به زبان فارسی که این خود ابتکاری نو در نگارش متون فقهی به شمار می‌رفت تا آن‌جا که برخی از صاحب نظران از آن به عنوان اولین دوره فقه فارسی غیر استدلالی که به صورت رساله عملیه نوشته شده است یاد می‌کنند، این کتاب از یک مقدمه و بیست باب (از طهارت تا دیات) تشکیل شده‌است.[۱۲] الزبده فی الاصول
مهم‌ترین اثر شیخ است در اصول. تاریخ نگارش آن یعنی سال ۱۰۱۸ ق و به قولی در سال ۱۰۰۵ ق، حکایت از اهمیت آن دارد، زیرا اوایل قرن یازدهم، عصر سیطره اخباریان در حوزه فقه و اصول شیعی بوده‌است.[۱۳] اربعین
تألیف اربعین از سوی محدثان و عالمان شیعی بر اساس حدیث معروفی است که از پیامبر اسلام نقل شده‌است. شیخ بهایی نیز به پیروی از این سنت معمول، به تألیف اربعین حدیث پرداخت، با این امتیاز که شرح کافی و جامع دربارهٔ احادیث یاد شده دارد و در مجموع، از بهترین و معروف‌ترین اربعین‌ها می‌باشد. این اثر بعد از مثنوی سوانح حجاز، تنها اثری است که شیخ در آن به مباحث سیاسی پرداخته‌است، مؤلف در شرح حدیث پانزدهم (که دربارهٔ حرمت اعانت ظالمان و گرایش قلبی به آن‌ها وارد شده‌است) به تفصیل دیدگاه‌های خود را مطرح کرده‌است. شیخ دربارهٔ این موضوع به طور صریح و شفاف سخن گفته‌است، از این رو می‌توان دیدگاه و عقیده باطنی او در مورد رفتار با حاکم جور، و نیز علل و عوامل همکاری علما با شاهان صفوی را به دست آورد، همچنین وی در این اثر به بحث از امر به معروف و نهی از منکر، شرایط و مراحل آن پرداخته‌است.[۱۴] مثنوی سوانح الحجاز (نان و حلوا)
این کتاب آمیخته‌ای از مواعظ، طنز، حکایت، تمثیل و لطایف عرفانی و معارف برین بشری است. با زبانی روان و دلنشین. نان و حلوا ترسیمی است از ریاکاری، تلبیس و غرور به مال و منال و عنوان و منصب دنیایی. بهایی در یکی از بخش‌های این مثنوی به دوری از سلاطین که خود آن را از نزدیک تجربه کرده بود اشاره می‌کند، چرا که قرب شاهان غارت دل و دین را در پی دارد در مجموع، مثنوی نان و حلوا از جمله آثار شیخ بهایی است که در تبیین دیدگاه و اندیشه سیاسی او می‌توان بدان استناد کرد. کشکول نوشتار اصلی: کشکول شیخ بهایی
این کتاب بصورت جُنگی آزاد، شامل شعرها و نثرهای مورد علاقه بهایی است که برخی از خود وی و برخی نیز گردآوری او از دیوان‌ها و کتاب‌های مورد علاقه‌اش بوده‌اند. این مطالب اغلب بی‌هیچ نظم خاصی به دنبال هم آمده‌اند. لیکن بیش از سایر تالیفات وی خواننده را به ضمیر فکری بهایی نزدیک می‌کند.
'''صمدیه'''
کتاب صمدیه نوشته شیخ بهایی برای برادر خود '''عبدالصمد''' است. این کتاب در باب علم نحو است.شیخ بهایی در این نوشتار در مورد علم نحو و کلمه و کلام به تفضیل مطالب خود را بیان نموده است.اخیراً این نوشتار در کتاب جامع المقدمات به چاپ رسیده است. شخصیت ادبی   نمونه شعر شیخ بهایی
شیخ بهایی آثار برجسته‌ای به نثر و نظم پدید آورده‌است که علاوه بر فارسی و عربی، شامل ترکی هم می‌شده‌است. اشعار فارسی او عمدتاً شامل مثنویات، غزلیات و رباعیات است. وی در غزل به شیوه فخرالدین عراقی و حافظ، در رباعی با نظر به ابو سعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری و در مثنوی به شیوه مولوی شعر سروده‌است. ویژگی مشترک اشعار شیخ بهایی میل شدید به زهد و تصوّف و عرفان است. بهترین منبع برای گردآوری اشعار شیخ بهایی، کشکول است تا جائی که به عقیده برخی محققان، انتساب اشعاری که در کشکول نیامده‌است به شیخ بهایی ثابت نیست. از مثنویات معروف شیخ در زبان فارسی می‌توان از اینها نام برد: نان و حلوا یا سوانح سفر الحجاز (بر وزن مثنوی مولوی) در این اثر ابیاتی از مثنوی را نیز تضمین کرده‌است. نان و پنیر (بر وزن مثنوی مولوی) نزدیکترین مثنوی شیخ بهایی به مثنوی مولوی از نظر محتوا و زبان شیر و شکر (اولین منظومه فارسی در بحر خَبَب یا مُتدارک). شیر و شکر بسیار جذاب است و با وجود مختصر بودن (۱۶۱ بیت در کلیات چاپ نفیسی و ۱۴۱ بیت در کشکول) سرشار از معارف و مواعظ حکمی با لحنی حماسی است.[۱۵] مثنوی‌هایی مانند نان و خرما، شیخ ابوالحشم و رموز اسم اعظم را نیز منسوب بدو دانسته‌اند[۱۶] نمونه اشعار همه روز روزه رفتن، همه شب نماز کردن   همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن ز مدینه تا به مکه، به برهنه پای رفتن   دو لب از برای لبیک، به وظیفه بازکردن به معابد و مساجد، همه اعتکاف جستن   ز مناهی و ملاهی، همه احتراز کردن شب جمعه‌ها نخفتن، به خدای راز گفتن   ز وجود بی‌نیازش، طلب نیاز کردن به خدا قسم که آن را، ثمر آن قدر نباشد   که به روی ناامیدی در بسته بازکردن
از نثر فارسی او تنها نمونه‌ای که در دیوان‌های چاپی آمده‌است رساله پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش است. شیخ بهایی در عربی نیز شاعر و زبان دانی چیره‌دست است و آثار نحوی و بدیع او در ادبیات عربی جایگاه ویژه‌ای دارد که مهم‌ترین و دقیقترین آنها اثر او در نحو به نام الفوائد الصمدیه است. قصیده: معروفترین آن موسوم به وسیلة الفوز و الامان فی مدح صاحب الزمان علیه السلام در ۶۳ بیت است که هرگونه شبهه‌ای را در دوازده‌امامی بودن وی مردود می‌سازد. ارجوزه سرایی: دو نمونه بی بدیل (هراتیة یا الزّهرة)[۱۷] و نیز (ریاض الارواح)[۱۸] دوبیتی: دوبیتیهای عربی شیخ بهایی بیشتر در اظهار شوق نسبت به زیارت روضه چهارده معصوم است.
بخش مهمی از اشعار عربی شیخ لُغَز و معمّاست که بیانگر تسلط شیخ بر این حیطه‌است. توانایی او در ایجاز و بیان معماگونه مطالب در آثاری چون رسائل پنجگانه اثنی عشرّیه، خلاصة الحساب، فوائد الصمّدیه، تهذیب البیان، الوجیزه فی الدرایه و همچنین تبحر او در صنعت لُغَز و تعمیه در آثاری چون لغزالزبده، لغزالنحو، لغزالکشّاف، لغزالصمدیه، لغزالکافیه و فائده مشهود است. نامدارترین اثر شیخ بهایی الکشکول، معروف به کشکول شیخ بهایی است که مجموعه گرانسنگی از علوم و معارف مختلف و آینه معلومات و مشرب شیخ بهایی محسوب می‌شود. شیخ بهایی در شمار نویسندگان پر اثر در علوم مختلف است و آثار او تماماً خلاصه و بدون حاشیه و زواید است. برجسته‌ترین آثار چاپ شده: مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین:ارایه فقه استدلالی شیعه بر مبنای قرآن، آیات الاحکام و حدیث است. جامع عباسی: از نخستین و معروفترین رساله‌های علمیه به زبان فارسی؛ حبل المتین فی اِحکام احکام الدّین: در فقه الاثنا عشریه: در پنج باب طهارت، نماز، زکات، خمس، روزه و حج است. زبده الاصول: شامل بیش از چهل شرح و حاشیه و نظم الاربعون حدیثاً: معروف به اربعین بهائی مفتاح الفلاح: این کتاب را آقابزرگ تهرانی، مفتاح الفلاح فی الأعمال و الأدعیة اللابدیة فی الیوم و اللیلة نامیده است. این کتاب دارای شش باب (فصل) است که نویسنده در هر فصل (ساعتی از شبانه روز) اعمال مخصوصی را در نظر گرفته است.[۱۹]
نگارنده کتاب خود را به درخواست جماعتی نوشته تا یک مسلمان بتواند در یک شبانه روز، تمام اعمال خود را بر طبق آن انجام دهد و لذا نمازهای واجب و مستحب، وضو، طهارت و غیره را نیز در کتاب خود ذکر کرده است.[۲۰] شیخ بهایی در انتهای کتاب تفسیر سوره حمد را آورده است و شیخ محمود شبستری او را این چنین ستوده است:[۲۱] روا باشد انا الله از درختی   چرا نبود روا از نیک‌بختی حدائق الصالحین: (ناتمام)، شرحی است بر صحیفه سجادیه حدیقة هلالیه: شامل تحقیقات و فواید نجومی ارزنده شخصیت سیاسی
محمد بن حسین عاملی (شیخ بهایی) در مدت ۷۵ سال عمر خود با چهار تن از سلاطین صفوی معاصر بوده‌است ولی عمده فعالیت سیاسی او در دورهٔ دو پادشاه آخر گذشته. شاه طهماسب (۹۰۲–۹۵۴ خورشیدی) (از۹۶۶ (سال هجرت) تا ۹۸۴ق به مدت ۱۸ سال) شاه اسماعیل دوم (۹۸۴-۹۸۵ق) (به مدت یک سال و اندی) سلطان محمد خدابنده (۹۸۵-۹۹۵ق) (به مدت ۱۰ سال) شاه عباس بزرگ (۹۹۵-۱۰۳۸ق) (تا ۱۰۳۱ق (سال رحلت) به مدت ۳۵ سال)
او در سال ۹۶۶ق در حالیکه سیزده سال داشت به همراه پدر (از شاگردان مطرح شهید ثانی) از جبل عامل به سمت ایران مهاجرت کرد.
دلیل این مهاجرت از یکسو افزایش تهدیدات حاکمان عثمانی نسبت به شیعیان جبل عامل[۲۲] و از سوی دیگر احترام فراوان حاکمان آن زمان ایران (پادشاهان صفوی) به عالمان دینی بود، حاکمان صفوی با این کار ضمن ترویج دین و کمک به اقتدار سیاسی ایران به تحکیم سلطنت خود نیز کمک می‌کردند، عالمان شیعی نیز در این بستر مناسب ضمن ترویج مذهب تشیع اثنی عشری، از گسترش صوفیگری در جامعه آن زمان جلوگیری می‌کردند.[۲۳]
پس از سه سال اقامت در اصفهان، پدر با توجه به پیشینهٔ علمی و فقهی وبا توصیه شیخ علی منشار (شیخ الاسلام اصفهان)، از سوی شاه طهماسب به سمت شیخ الاسلامی قزوین (پایتخت) منصوب شد
شیخ‌الاسلام مهم‌ترین منصب روحانیت در آن دوره بوده*[۱] و وظیفهٔ آن رفع ظلم از مظلومان، امر به معروف و نهی از منکر و تحقیق و بیان احکام شریعت برای مردم بود.[۲۴]
شش سال بعد عنوان شیخ الاسلامی پایتخت از او گرفته شد و شیخ‌الاسلامی مشهد و سپس هرات به او واگذار شد، نویسنده کتاب الهجرة العاملیة این اقدام شاه طهماسب را مصداق نفی بلد و تبعید سیاسی دانسته و دلیل آن را تلاش وی در احیا و اقامه نماز جمعه (که اقامه آن در عصر غیبت مورد اختلاف علما بود) در پایتخت صفویه می‌داند چرا که باعث شد دولتمردان صفوی احساس خطر کنند و او را مانند محقق کرکی مانع بزرگی در برابر خواسته‌های خود بدانند.[۲۵] سرانجام پدر در سال ((۹۸۳ق) ایران را به قصد زیارت حج ترک کرد و بعد از انجام مناسک حج به بحرین رفت، در آن‌جا اقامت گزید و(یک سال بعد وفات یافت[۲۶]
مدت این چهارده سال در پایتخت و در کنار پدر در مشهد و هرات بودن شیخ بهایی را با منصب و وظایف شیخ‌الاسلامی آشنا ساخت و آماده پذیرش این منصب بعد از پدر نمود. شواهدی است که نشان می‌دهد سمت شیخ‌الاسلامی هرات بعداز فوت پدر به پسر (شیخ بهایی) رسیده‌است، میرحسین بن حیدر کرکی (شاگرد شیخ بهایی) در روضات الجنات نقلی دارد که برداشت از آن این است که شیخ بهایی بعد از پدر، شیخ‌الاسلام هرات شده*[۲]، که اگر این برداشت صحیح باشد سال وفات پدر (۹۸۴ق) و سال بعداز آن که سالهای آشوب و هرج و مرج در دربار بوده[۲۷] نمی‌تواند تاریخ اخذ این سمت باشد و احتمال دارد که شیخ بعد از این تاریخ به این سمت منصوب شده.
مؤلف الهجرة العاملیة در این مورد نیز معتقد است شیخ مانند پدر از مرکز سیاسی و قدرت (پایتخت) دور نگه‌داشته می‌شد.[۲۸]
البته تأییدی بر این منصب شیخ‌الاسلامی هرات در کتاب خیرالبیان وجود ندارد، آنچه درمورد این دوره از زندگی شیخ (جوانی) در خیرالبیان عنوان شده و قابل توجه‌است این است که شیخ در عنفوان جوانی سفری طولانی مدت به بلاد اسلامی انجام داده[۲۹] و با توجه به اینکه در کتاب سلافة العصر مدت سفرهای شیخ را ۳۰ سال عنوان کرده.[۳۰] و با در نظر گرفتن اینکه آخرین سفر شیخ در سال ۱۰۱۵ق[۳۱] بوده می‌توان احتمال داد که این سفر می‌تواند در همین سالها باشد یعنی ۹۹۴ یا ۹۹۶ که درآن موقع شیخ ۳۰ تا ۳۲ سال داشته است.[۳۲] شیخ بهایی و شاه عباس اول
عمده فعالیت‌های سیاسی شیخ بهایی در عهد شاه عباس بزرگ صورت گرفت، شاه عباس بزرگ‌ترین پادشاه سلسله صفوی ضمن آنکه ایران را به اقتدار گذشته‌اش بازگرداند، زمینهٔ رشد و شکوفایی خارق‌العادهٔ فرهنگ، هنر و معارف دینی را نیز فراهم کرد. شاه عباس احترام زیادی برای علمای دین قایل می‌شد و در بیشتر امور از ایشان مشورت می‌جست، از جمله شواهد این امر انتخاب خلیفه سلطان، شاگرد میرداماد و شیخ بهایی به وزارت خود بود،[۳۳] ضمن اینکه حضور این دو عالم مطرح در دربار شکوه خاصی به سلطنت این پادشاه بخشیده بود[۳۴] شیخ بهایی در سال ۹۹۶ق دو سال و اندی بعد از رحلت شیخ علی منشار (شیخ الاسلام اصفهان)(۹۹۳)،[۳۵] به دستور شاه عباس اول به شیخ الاسلامی اصفهان منصوب شد،[۳۶] درسال ۱۰۰۶ ق با تغییر مکان پایتخت از قزوین به اصفهان این سمت به شیخ‌الاسلامی کشور تغییر و ارتقاء یافت. شیخ تا زمان وفاتش در این منصب بود.
در عالم‌آرای عباسی آمده که شیخ پس از مدتی از سمت شیخ‌الاسلامی اصفهان به دلیل ملالت خاطر و دلزدگی از مناصب دنیایی ارادهٔ سفر بلاد اسلامی کرد[۳۶] که تاریخ این رخداد می‌تواند بین سالهای ۹۹۶ تا ۱۰۰۸ق. باشد، یعنی سالی که شاه عباس پیاده به زیارت علی بن موسی الرضا رفت و شیخ بهایی نیز همراه او بود، اما در منابع دیگر دلیل سفر او به بلاد اسلامی اختلاف آرا و دیدگاه‌های علمی او با مکتب‌های فلسفی موجود در حوزه اصفهان (یعنی «توغل میرداماد و اصحاب او در علوم عقلی و رواج آن») می‌دانند.[۳۷]
به اعتقاد عده‌ای شیخ بهایی در یکی از سفرهای خارجی خود به کشور عثمانی، سفارت شاه صفوی را بر عهده داشته و حامل پیامی از طرف شاه عباس اول به سلطان مراد حاکم عثمانی بوده است[۳۸] خدمات علمی و عمرانی
مهارت وی در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بوده و از مهم‌ترین خدمات شیخ بهایی در رونق بخشیدن به شهر اصفهان تعیین سمت قبله مسجد شاه اصفهان است. این قبله‌یابی که با استفاده از ابزارهای آن زمان صورت پذیرفته هفت درجه با جهت واقعی قبله اختلاف دارد.[۳۹][۴۰] تقسیم آب زاینده رود به محلات اصفهان و روستاهای مجاور رودخانه، ساخت گلخن گرمابه‌ای است که هنوز در اصفهان مانده معروف به حمام شیخ بهایی و طراحی منار جنبان اصفهان که هم اکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده می‌شود.[۴۱] همچنین طرح‌ریزی کاریز نجف آباد-اصفهان است که به نام قنات زرین کمر، (یکی از بزرگترین کاریزهای ایران) و معماری مسجد شاه اصفهان و مهندسی حصار نجف و شاخص تعیین اوقات شرعی (ساعت آفتابی در مغرب مسجد شاه) را به او نسبت می‌دهند.[۴۲]
بنا به روایتی شیخ بهایی را احتمالاً بنیانگذار تهیه نان سنگک، حلواشکری و فرنی می‌دانند.[۴۳]
در تقویم سالنمایی که توسط کمیته نانوایان تهران که در 19 اردیبهشت سال 1326 شمسی در تهران چاپ شده در رابطه با تاریخچه و چگونگی پیدایش نانوایی و نان سنگک این گونه آمده است: "شاه عباس برای رفاه حال طبقات تهی دست و لشگریان خود که غالباً در سفر احتیاج به نان و خورش موقت و فوری داشتند و لازم بود به هر شهری می رسند نانواهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه نمایند و غذایی باشد که خورش نان قرار دهند، درصدد چاره برآمد. وی حل این مشکل را از "شیخ بهایی" که از اجلّه علما و دانشمندان ایران بود خواست. شیخ بهایی با تفکر و تعمق تنور سنگکی را ابداع نمود. این اختراع که با دقت و هوشیاری طرح و عملی شده است به قدری کامل و دقیق است که پس از گذشت چند صد سال هنوز به همان صورت اولیه مورد استفاده و نانی که از تنور سنگکی بدست می آید، مأکول ترین نان است. در اجرای این کار دستور داده می شود که روی توری مقداری ریگ و سنگ ریزه بریزند و در زیر آن آتش پرحجمی روشن نمایند تا ریگها کاملاً داغ گردند و آنگاه خمیر نان را با دست در روی تخته ای پهن کرده و در روی سنگ های داغ قرار دهند تا بپزد جشنواره شیخ بهایی
از سال ۱۳۸۳ شهرک علمی و تحقیقاتی اصفهان جشنواره‌ای به نام شیخ بهایی برگزار می‌کند. موضوع این جشنواره فن‌آفرینی و کارآفرینی است و برگزارکنندگان آن معتقدند شیخ بهایی نمادی از کارآفرینی است. شیخ بهایی در عصر خود دانش را به فناوری تبدیل کرد و خدمات ارزشمند علمی، فرهنگی و عمرانی از خود به یادگار گذاشت. به یاد او این جشنواره شیخ بهایی نامیده شد. توضیحات ^  ترتیب مناصب روحانیت در دوره صفوی: صدرخاصه، صدرعامه (یا صدرالممالک) قاضی دارالسلطنه، قاضی عسکر و شیخ الاسلام.[۴۴] ^  رجعنا الی هرات الذی کان سابقاً هو و والده فیها شیخ الاسلام.[۴۵] ^  تقیه از اصول مسلم مذهب شیعه‌است و چه بسیار عالمان دینی که برای حفظ دین و گسترش تشیع راه تقیه پیش گرفته‌اند. ^  دفع ضرر از مؤمن و یا جلب نفع برای او، از جمله عوامل جواز همکاری با حاکم جائر است که در فقه شیعه بدان تصریح شده‌است.[۴۶] ^  شیخ بهایی بسیار بخشنده بود و سرای عالی داشت که یتیمان و زنان بدان پناه می‌بردند و بسیار کودکان نوزاد در آن شیر خوردند و بسیار مردم از آن پناه جستند، وی به مردم بسیار چیز می‌بخشید ولی با آن همه تقرب، میل به پادشاه نداشت و بیش‌تر مایل به تنهایی و جهان گردی بود.[۴۷] ^  در فقه سیاسی شیعه وجوب تحصیل ولایت از طرف حاکم جائر و یا هر نوع همکاری با او در صورتی که اقامه امر به معروف و نهی از منکر موقوف به آن باشد واجب است[۴۶] ^  خیرالبیان: شاه آگاه، (شاه عباس) را نسبت به آن (شیخ بهایی) اعتقاد صافی است و در اعزاز و احترام و اکرام او دقیقه‌ای نامرعی نمی‌گذارد، و همواره ملتمسات آن در سده رفیعه شاهی چون دعاهای اجابت قرینش در بارگاه الهی مقبول است.[۴۸] ^  عالم‌آرا: از این زمان خجسته نشان، اعلی شاهی، وجود شریف آن یگانه روزگار را مغتنم دانسته، همیشه از ملتزمان رکاب اقدس و اکثر اوقات در سفر و حضر به وثاق حضور او تشریف قدوم ارزانی داشته، از صحبت فیض بخش او مسرور می‌گردند.[۴۹] نگارخانه
قبر شیخ بهایی در مرقد علی بن موسی الرضا
دستخط منسوب به شیخ بهائی. مورخ ۱۰۰۸ق. در کتاب تحریراکر در موضوع ریاضی

ملاصدرا

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
ملاصدرا
فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه
شناسنامه
نام کامل صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی
لقب صدرالمتألهین
حیطه فلسفه اسلامی
مکتب حکمت متعالیه
ایده‌های چشمگیر اصالت وجود و حرکت جوهری
زادروز ۹۷۹ قمری (۱۵۷۱ میلادی)
زادگاه شیراز، ایران
تاریخ مرگ ۱۰۴۵ قمری (۱۶۴۰ میلادی)
محل مرگ بصره، عراق
مدفن بصره
فرزند(ها) ابراهیم شیرازی
دین اسلام
مذهب شیعه دوازده‌امامی
استادان شیخ بهائی، میرفندرسکی و میرداماد
شاگردان فیض کاشانی، عبدالرزاق لاهیجی و حسین تنکابنی
 

صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتألهین (درگذشته ۱۰۴۵ قمری[۱]متأله و فیلسوف شیعه ایرانی سدهٔ یازدهم هجری قمری و بنیان‌گذار حکمت متعالیه است. کارهای او را می‌توان نمایش دهندهٔ نوعی تلفیق[۲] از هزار سال تفکر و اندیشهٔ اسلامی پیش از زمان او به حساب آورد.[۳]

کودکی و نوجوانی

ملاصدرا در روز نهم جمادی‌الاول سال ۹۷۹ قمری (هفدهم مهر ۹۵۰، ۱۵۷۱ میلادی)، در شیراز و در محله قوام زاده شد و نام او را محمد نامیدند. به روایتی پدر او خواجه ابراهیم قوام، مردی دانشمند و وزیر فرماندار پارس - محمد میرزا که بعدها به شاه محمد خدابنده معروف شد بود - و صدرالدین محمد تنها فرزند او، حاصل یک دعا بود.[۴] به باور هانری کربن خواجه ابراهیم بازرگان بود و به خرید و فروش مروارید، شکر بنگاله و شال کشمیری می‌پرداخت. وی هر از گاهی برای به دست آوردن مروارید به مغاص لؤلؤ در بحرین می‌رفت.[۵]

ابراهیم قوام در آغاز، محمد کوچک را به مکتب‌خانه ملااحمد در محله قوام و به نزد ملااحمد برد. محمد دو سال در این مکتب‌خانه خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را فراگرفت. سپس او را به یک معلم خانگی به نام ملا عبدالرزاق ابرقویی سپردند تا به محمد صرف و نحو بیاموزد.[۶]

دو پیشامد سبب وقفه در تحصیل محمد نوجوان شد، یکی وفات ملا عبدالرزاق ابرقویی بود که محمد نوجوان را در مرگ استاد خود سوگوار کرد و دیگر وفات شاه تهماسب یکم صفوی و به پادشاهی رسیدن شاه اسماعیل دوم صفوی که سبب ناامنی ایران از جمله شیراز گشت، و ابراهیم قوام از بیم جان خانوادهٔ خود را از شیراز به امیرنشین‌های جنوب خلیج فارس کوچاند.[۷]

پس از مرگ یا کشته شدن شاه اسماعیل دوم و با به فرمانروایی رسیدن شاه عباس یکم دوران هرج و مرج به پایان رسید و ابراهیم و خانواده‌اش به شیراز بازگشتند. محمد به فرمان پدرش به بصره رفت و در حجرهٔ بازرگانی شیرازی به نام یوسف بیضاوی که پدرش با او قرارداد بازرگانی بسته بود، به کار مشغول شد.[۸]

سه ماه پس از آن، ابراهیم قوام به دیار باقی شتافت و محمد سوگوار ناگزیر به شیراز بازگشت و به گرداندن حجره‌های بازرگانی پدرش پرداخت.[۹]

زندگی و تحصیل در قزوین و سپس اصفهان

ملاصدرا در سن ۶ سالگی به همراه پدرش در پی شاه محمد خدابنده به قزوین پایتخت آن دوران صفویان رفت و دوران نوجوانی و جوانی اش را در آن سامان سپری کرد، او درمدرسه «التفاتیه» قزوین حجره‌ای داشت که هم اکنون نیز برای بازدید «طلبه‌ها» و «گردشگران» پابرجااست، سنگ بنای پیشرفت علمی اودر حوزه‌های علمیه قزوین بود. در همان‌جا با شیخ بهایی و میرداماد آشنا شد و پس از انتقال پایتخت به اصفهان، با استادانش به اصفهان مهاجرت نمود.[۱۰]

او در مدرسه خواجه اصفهان نیز از محضر درس استادانش شیخ بهایی، میرداماد (معلم ثالث) و میرفندرسکی بهره جست. ملاصدرا دروس فقه، علوم حدیث و تفسیر را از شیخ بهایی، حکمت الهی و حکمت شرق و غرب را از میرداماد و علم ملل و نحل را از میرفندرسکی آموخت.

به هر حال شاه عباس یکم در پایان سال ۹۹۹[۱۱] هجری قمری (به روایتی ۱۰۰۶[۴])، از قزوین به اصفهان نقل مکان کرد و این شهر را به پایتختی خویش برگزید.

در بخش‌کردن میراث یکی از توانگران اصفهان، هوش، آگاهی و دانش ملاصدرا در مسایل فقهی بر شاه عباس آشکار شد و شاه تصمیم گرفت تا از مدرسه خواجه بازدید کند و با شیخ بهایی و ملاصدرا بیشتر آشنا شود.[۱۲]

دوران تبعید

خانه ملاصدرا در روستای کهک از توابع قم.

ملاصدرا پس از کسب درجهٔ اجتهاد، به تدریس در مدرسهٔ خواجه پرداخت، اما از آنجایی که نظریاتش در برخی مسائل فقهی با بیشتر دانشمندان قشری اصفهان متفاوت بود، او را به بدعت‌گذاری در دین متهم ساختند و خواهان اخراج او از مدرسه و در نهایت تبعید او از اصفهان شدند. بدین سان ملاصدرا از اصفهان تبعید شد. او راه مورچه خورت را در پیش گرفت و از آن‌جا راهی کهک قم گشت.[۱۳] از جمله اتهام‌هایی که به وی می‌زدند در کتاب گفتگوی خرد آمده است.[۱۴][۱۵][۱۶]

ملاصدرا در دوران تبعید به حوزه‌هایی رفت اما به او اجازه نمی‌دادند. جلوی او گرفته می‌شد و او را مرتد اعلام می‌کردند. ملاصدرا به مدت ۵[۱۷] یا ۷[۱۸] سال در کهک قم و در تبعید زیست، اما هرگز کار تدریس و پژوهش را رها نکرد و در همان روستای کوچک و دورافتاده به برگزاری جلسات درس مبادرت نمود. دروس وی بیشتر دربارهٔ افکار و باورهای حکیمان و دانشمندان ایرانی مانند شهاب‌الدین سهروردی، ابن سینا و ابویعقوب الکندی و برخی از دانشمندان اندلسی همچون ابن عربی و ابن رشد بودند.[۱۹] به روایتی دیگر، او در این مدت به ریاضت و عبادت پرداخت و مدتی را نیز در شهر قم سپری نمود.[۱۷]

بازگشت به شیراز

الله‌وردی خان گرجی حاکم ایالت فارس امپراتوری صفوی در زمان شاه عباس هنگام ساخت مدرسه خان در شیراز، ملاصدرا را که توسط علمای اصفهان تکفیر و در کهک قم تبعید شده بود به شیراز دعوت کرد. او نامه‌ای بدین مضمون به ملاصدرا نوشت:

«من نمی‌توانم به کهک بیایم تا بتوانم از محضر درس شما استفاده کنم و به همین جهت در شیراز بنای مدرسه‌ای را برای شما شروع کرده‌ام و همین که تمام شد اطلاع می‌دهم که بیایید و در این مدرسه تدریس کنید».

الله‌وردی خان در وقفنامه مدرسه تصریح کرد که اختیار تدریس را به ملاصدرا واگذار می‌کنم تا اینکه هر درسی را که می‌خواهد در برنامه دروس مدرسه قرار دهد.[۲۰]

حکومت صفوی و در راس آنان شاه عباس تمایلی به تبعید ملاصدرا از اصفهان نداشتند و شاه عباس به اجبار علمای اصفهان به این کار تن داد. از این رو، الله‌وردی خان گرجی حاکم فارس، بر آن شد که برای این دانشمند در شیراز مدرسه‌ای ساخته و از او برای تدریس در این مدرسه دعوت کند. با پایان یافتن ساخت و ساز بخش مهمی از این مدرسه که بعدها به مدرسه خان نامی شد، الله‌وردی خان چشم از جهان بست و به دیار باقی شتافت. پس از او فرزند وی امام قلی خان که از دوستان دوران جوانی ملاصدرا بود پس از پدرش به حکومت فارس رسیده بود، پس از فتح هرمز و بیرون راندن پرتغالی‌ها از خلیج فارس، و در پی پیروزی حکم رفع تبعید ملاصدرا را از شاه عباس گرفته و ملاصدرا را به شیراز دعوت کرد.[۲۱]

درخشان‌ترین دوره زندگی ملاصدرا از لحاظ سودی که به جامعه رساند و طی آن دوره کتاب‌های فراوان و ارزشمندی نگاشت، دوره‌ای است که او پس از بازگشت از کهک در شیراز شروع به تدریس کرد.

ملاصدرا پس از بازگشت به شیراز، تدریس در این مدرسه نوساز را آغاز کرد. در این مدرسه افزون بر حکمت و فقه، ادبیات، اخترشناسی، ریاضیات، شیمی، معرفةالارض (زمین‌شناسی) و علوم طبیعی نیز تدریس می‌شد. اهمیت این مدرسه از مدرسه خواجه اصفهان نیز فزونی یافت.[۲۲]

الله‌وردی خان گرجی با این اقدام خود، دانشگاهی به مفهوم واقعی آن روز بنیان گذاشت، که در آن افزون بر حکمت، فقه، ادب، نجوم، علم حساب، هندسه، زمین‌شناسی، جانورشناسی، گیاه‌شناسی و شیمی تدریس می‌شد. ملاصدرا در پناه فرهنگ دوستی و آزاداندیشی الله وردی خان گرجی تالیفات فراوانی از خود بر جای گذاشت، اما مهم‌ترین حاصل عمر وی بنیاد نهادن حکمت متعالیه بود. بدین وسیله به عالم تشیع خدمتی عظیم نمود.[۲۳]

درگذشت

بنا بر مشهور ملاصدرا در سال ۱۰۵۰ قمری (۱۶۴۰ میلادی) درگذشته است، اما مطابق یادداشتهای نوه او به نام محمد علم‌الهدی (فرزند فیض کاشانی)، سال صحیح درگذشت وی ۱۰۴۵ قمری (۱۶۳۵ میلادی) بوده است، و گسست ناگهانی و ناقص ماندن برخی نوشته‌های وی مانند تفسیر قرآن و شرح اصول کافی از (شیخ کلینی) در حدود سال ۱۰۴۴ قمری (۱۶۳۴ میلادی)، تاییدکننده این ادعاست.

وفات ملاصدرا در شهر بصره واقع شد ولی بنابر سنت شیعیان او را به شهر نجف بردند و بنابر گفته نوه وی، علم‌الهدی، او را در سمت چپ صحن حرم علی بن ابی‌طالب دفن نمودند.[۲۴]

فرزندان ملاصدرا

ملاصدرا پنج فرزند (سه دختر و دو پسر) داشته است که عبارتند از:

  • ام کلثوم (متولد سال ۱۰۱۹ قمری، ۱۶۰۹ میلادی)، او بزرگترین فرزند ملاصدرا که دانشمند و شاعر و زنی اهل عبادت و زهد بوده و به همسری ملا عبدالرزاق لاهیجی (شاگرد معروف ملاصدرا) درآمده است.
  • ابراهیم (متولد سال ۱۰۲۱ قمری، ۱۶۱۱ میلادی)، وی یکی از دانشمندان زمان خود بوده و فیلسوف و فقیه و متکلم و مفسر شمرده می‌شد و از علوم دیگر مانند ریاضیات نیز بهره داشته است. وی کتابی به نام عروة الوثقی در تفسیر قرآن و شرحی بر کتاب روضه فقیه لبنانی «شهید» نوشته و چند کتاب دیگر در فلسفه نیز به وی نسبت داده‌اند.
  • زبیده (متولد سال ۱۰۲۴ قمری، ۱۶۱۴ میلادی)، وی همسر ملا محسن فیض کاشانی (شاگرد دیگر ملاصدرا) شده است.
  • نظام الدین احمد (متولد سال ۱۰۳۱ قمری، ۱۶۲۱ میلادی)، او در کاشان متولد و در سال ۱۰۷۴ ق (۱۶۶۴ میلادی) در شیراز فوت کرده است. وی نیز فیلسوف و ادیب و شاعر بوده است.
  • معصومه (متولد سال ۱۰۳۳ قمری، ۱۶۲۳ میلادی)، این دختر ملاصدرا نیز همسر یکی دیگر از شاگردان ملاصدرا به نام قوام الدین محمد نیریزی شد و نیز در دانش و شعر و ادبیات معروف بوده است. برخی شخص دیگری را به نام ملا عبدالمحسن کاشانی، شوهر او دانسته‌اند که او نیز شاگرد ملاصدرا بوده است.

باورها

ملاصدرا شیعهمذهب و پیرو آئین دوازده‌امامی بود، به اصول و فروع دین اسلام و مذهب شیعه اعتقاد داشت. همان‌طور که در فقه شیعه چهار اصل قرآن، حدیث، عقل و اجماع برای بدست آوردن احکام بکار می‌رود، ملاصدرا نیز در مباحث عقلی تلاش وافری نمود تا این وجهه از برهان جایگاه خود را در مذهب شیعه دوباره بازیابد،[نیازمند منبع]

عرفان شیعی

ملاصدرا بر این باور بود که مذهب شیعه دو وجه دارد، وجه ظاهری، یعنی همان شریعت و احکام دینی، و وجه باطنی، که همان درون‌مایه و حقیقت مذهب شیعه‌است و ملاصدرا آن را عرفان شیعی می‌نامید. او برای رستگاری انسان، هم شریعت و پایبندی به فرایض دین را لازم می‌شمرد و هم سیر و سلوک عرفانی برای رسیدن به حقیقت مذهب شیعه را ضروری می‌دانست. این در حالی بود که بیشتر دانشمندان قشری اصفهان، دید خوبی نسبت به عرفان نداشتند. ایشان بر این باور بودند که بسیاری از عارفان، به احکام دین اسلام پایبند نیستند و عمل به فرایض دینی را برای رسیدن به رستگاری لازم نمی‌بینند. یکی از دلایل تبعید ملاصدرا از اصفهان همین باور بود.

ملاصدرا اگرچه به عرفان باور داشت، اما کوتاهی از احکام و واجبات دین را به بهانهٔ سیر و سلوک عرفانی رد می‌کرد. با دانشمندان قشری نیز به دلیل ستیز با عرفان شیعی مخالف بود. همچنین با برخی از صوفیان که عمل به واجبات دینی را ضروری نمی‌دانستند، مخالف بود. البته برخی معتقدند ملاصدرا با ادغام فلسفه و عرفان نا خواسته راه را برای بسته شدن مسیر فلسفه ورزی در جهان اسلام فراهم کرد.

دیدگاه ملاصدرا پیرامون تقلید

در آثار ملاصدرا ده‌ها صفحه علیه تقلید و تعصب و اهل تقلید و تعصب، مطلب وجود دارد. وی در اسفار چنین آورده که: «خداوند از تقلید نهی کرد، مقلدان را نکوهش کرد و آنان را فرمود تا در جرگه اهل اندیشه و معرفت در آیند و ایشان را بیم داد از پیروی پیشینیان و تقلید اسلاف و مشایخ گذشته».[۲۵]

ملاصدرا در طول زندگی علمی‌اش، دیدگاه‌های گوناگونی را پیرامون مسئلهٔ تقلید عنوان کرده‌است. گاهی آنرا با شروطی پذیرفته و گاه به کلی آنرا مردود شمرده‌است (مانند نوشتار او در کتاب المشاعر). شاید به سبب مخالفت برخی علمای اصفهان با او و به این دلیل که ایشان را برای راهنمایی مردم واجد شرایط نمی‌دانسته‌است.[نیازمند منبع]

البته نمی‌توان چنین گفت که ملاصدرا بر این باور بوده که فراگیری دانش از جمله فقه، حدیث و تفسیر و نیز سلوک در عرفان شیعی بر همهٔ مسلمانان واجب عینی است، و هر مسلمان باید با فراگیری این دانش‌ها به درجهٔ اجتهاد برسد. زیرا این امر عملاً محال است و به علاوه به توجه به اظهارات ملاصدرا در آثار منقول خود از جمله شرح اصول کافی می‌توان مجموعاً به این نظر رسید که وی علوم عقاید و فنون اعتقادات را واجب دانسته و به سبب لزوم دست یافتن به یقین در این عرصه‌ها، تقلید را مذمت کرده و گرنه وی در علوم فقه و فروعات احکام قائل به لزوم و وجوب تقلید از مرجع و مجتهد است و از این حیث با اخباری‌های زمان خویش مخالف است.

قضا و قدر

ملاصدرا به قضا و قدر الهی باور داشت و در «رسالة فی‌مسئلة القضاءِ و القدر» آنرا توضیح داده‌است. قضا، در کلام اسلامی، به معنای حکم خدا (از دیدگاه سرچشمه، منشاء و پیدایش موجودات) و قدر به معنای اندازه، و تعیین اندازه، منزلت یا جایگاه کسی یا چیزی است. ملاصدرا بر این باور بود که قضا قابل تغییر نیست زیرا حکم خداوند تغییر نمی‌کند. اما قدر یا سرنوشت، قابل تغییر است زیرا در گرو اعمال انسان می‌باشد. انسان می‌تواند با نیکوکاری به رستگاری برسد یا با زشتکاری بدبختی خویش را رقم بزند و در این مورد مختار است.

ملاصدرا با پیرپرستی مخالف بود و اگر او را صاحب کرامات می‌نامیدند، نمی‌پذیرفت.

حکمت متعالیه

مکتب ملاصدرا که حکمت متعالیه نامیده می‌شود، بر اصل «وجود» و تمایز آن از «ماهیت» استوار است. بنابر دیدگاه او، بدیهی‌ترین مسئلهٔ جهان، مسئلهٔ وجود یا هستی است که ما با علم حضوری و دریافت درونی خود، آنرا درک کرده و نیازی به اثبات آن نداریم. اما ماهیت، آن چیزی است که سبب گوناگونی و تکثر پدیده‌ها می‌شود و به هر وجود، قالبی ویژه می‌بخشد. همهٔ پدیده‌های جهان در یک اصل مشترکند که همان «وجود» نام دارد و وجود، یگانه‌است؛ زیرا از هستی‌بخش (یعنی خداوند یگانه) سرچشمه گرفته، اما ویژگی‌های هر یک از این پدیده‌ها از تفاوت میان ذات و ماهیت آنها حکایت دارد. بنا بر این دیدگاه، اصل بر وجود اشیاء است و ماهیت، معلول وجود به شمار می‌آید.
ملاصدرا در مخالفت با استادش میرداماد که خود پیرو سهروردی بود، مدعی شد که «وجود» امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری. صدرا دربارهٔ حرکت نیز نظریه جدیدی عرضه کرد که به حرکت جوهری مشهور است. تا قبل از آن تمامی فلاسفه مسلمان، معتقد به وجود حرکت در مقولات نه‌گانه عَرَض بودند و حرکت را در جوهر محال می‌دانستند. اما صدرا معتقد به حرکت در جوهر نیز بود و موفق شد چهار جریان فکری یعنی کلام، عرفان، فلسفه افلاطون و فلسفه ارسطو را در یک نقطه گرد آورد و نظام فلسفی جدید و مستقلی به وجود آورد.[۲۶]

قاعده اتحاد عقل و عاقل و معقول در حصول معرفت

نوشتار اصلی: اتحاد عاقل و معقول

اتحاد عاقل و معقول اصطلاحی در فلسفه است که به کیفیت ادراک مربوط می‌شود. قاعده «اتحاد عقل و عاقل و معقول» از ابتکارات فلسفی ملاصدرا است. وی معتقد است در تکوین شناخت، قوه شناخت و شخص ادراک کننده (مدرِک) و موضوع ادراک‌شونده (مدرَک)، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستند. در هر عمل شناخت، وجودی پدید می‌آید که در همان حال که نوعی وجود شیء ادراک‌شونده است در ظرف ادراک، نوعی وجود برای نفس ادراک‌کننده هم هست. نفس ادراک کننده این وجود را، که فعل خویش است، به وسیله قوّه فاعله ادراکی خویش آفریده است. این قوّه ادراکی، در حقیقت، خود نفس در مرتبه فعل و تأثیر است.[۲۷]

برهان وجودی ملاصدرا

نوشتار اصلی: برهان وجودی

شاگردان

با وجود زمان طولانی که ملاصدرا در شیراز، قم و اصفهان تدریس کرده است، اما تاریخ از شاگردان او جز تعداد اندکی نام نبرده است. مشهورترین آنها ملا محسن فیض کاشانی و فیاض لاهیجی می‌باشند.[۳۱]

آثار

آثار ملاصدرا را بیش از پنجاه اثر دانسته‌اند که آنها را بر حسب نوع تفکر موجود در پس هریک، می‌توان در دو دسته اصلی علوم نقلی و علوم عقلی جای داد.

  • الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الاربعة
  • مفاتیح الغیب
  • أسرار الآیات
  • التعلیقة علی إلهیات الشفاء (ناتمام)
  • شرح اصول الکافی (ناتمام)
  • المشاعر
  • إیقاظ النائمین
  • رسالة فی الواردات القلبیة (التسبیحات القلبیة)
  • رسالة فی الحشر
  • رسالة فی إتصاف الماهیة بالوجود
  • رسالة فی التشخص
  • رسالة فی الحدوث
  • رسالة فی القضاء والقدر
  • رسالة فی سریان الوجود
  • رسالة مسماة بإکسیر العارفین
  • تفسیر القرآن الکریم:
الف ـ آیة النور
ب ـ آیة الکرسی
ج ـ سورة الأعلی
د ـ سورة البقرة (ناتمام)
ه ـ سورة الجمعة
و ـ سورة الحدید
ز ـ سورة الزلزال
ح ـ سورة السجدة
ط ـ سورة الطارق
ک ـ سورة الفاتحة
ل ـ سورة الواقعة
م ـ سورة الیس
  • سه اصل
  • رسالة العرشیة
  • المظاهر الإلهیة
  • متشابهات القرآن
  • المسائل القدسیة (الحکمة القدسیة ـ القواعد الملکوتیة ـ طرح الکونین)
  • أجوبة مسائل بعض الخلان
  • الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة
  • المبدأ و المعاد
  • زاد المسافر (زاد السالک)
  • رسالة فی إتحاد العاقل والمعقول
  • أجوبة المسائل الجیلانیة
  • أجوبة المسائل الکاشانیة
  • أجوبة المسائل النصیریة
  • رسالة فی إصالة جعل الوجود
  • التنقیح فی المنطق (اللمعات الإشراقیة فی الفنون المنطقیة)
  • الحشریة
  • الخلسة
  • خلق الأعمال (الجبر والتفویض ـ القدر فی الأفعال)
  • دیباجة عرش التقدیس
  • شواهد الربوبیة
  • الفوائد:
الف ـ رد الشبهات الإبلیسیة

حکیم شفایی
حکیم شرف الدين حسن بن حکیم ملای اصفهانی پزشک و داروساز و شاعر خوش قريحه معاصر شاه عباس و مورد علاقه او بود. وی علم طب را از پدرش حکیم مظفر ( او نیز معروف به حکیم شفایی است) و برادرش حکیم نصیر فراگرفت و در جلوخان مسجد جامع اصفهان مطب داشت. او که صاحب کتاب معروف قرابادين شفايي است از جمله پزشکاني می‌باشد که به هنگام سلطنت سلطان اکبر شاه بابري در هند اسلامي، اصفهان را ترک و به هندوستان مهاجرت کرد. وي که معاصر شيخ بهايي و ميرداماد بود در سال 966 هجری قمری به‌دنیا آمد و در هفتاد و دو سالگي در سال 1037 هجري قمري وفات يافت.
ژوزف لابروس کتاب طب شفایی را که پدرش نوشته بود با نام «فارماکوپئا پرسيکا» ترجمه و در سال 1680 ميلادي در پاريس منتشر نموده است. اين کتاب به زبان اردو نيز ترجمه و منتشر شده است.
قرابادين شفايي به لحاظ نظم الفبايي، اختصار و در عين حال جامعيت، از آغاز به شدت مورد توجه بوده است.

نور الدین محمد شیرازی
در میان شخصیت‌های دانشمندی که در عهد صفویه شیراز را ترک نموده و به دربار پادشاهان دانش‌دوست بابری هند مهاجرت کرده‌اند از حکیم عین الملک شیرازی - پدر نورالدین محمد عبدالله شیرازی –می‌توان نام برد. نورالدین محمد که از نوادگان دختری محقق دوانی است نزد دائی خود ابوالخیربن مبارک پزشکی را آموخت و مورد توجه شاهزاده محمد داراشکوه (پسر ارشد شاه جهان پادشاه هند و برادر سلطان اورنگ زیب) بود. او پزشکی هنرمند، ادیب و فیلسوف بود.
آثار وی عبارتند از:
 1) کتاب الفاظ الادویه، در سال 1038 هجری قمری به نام سلطان ابوالمظفر شهاب الدین محمد شاه جهان تالیف کرد. حاوی اسامی بعضی داروها به زبان های فارسی، عربی، هندی، یونانی، ترکی، بربری، اندلسی، و عبری است. و توسط Gladian به انگلیسی ترجمه شده و به عنوان Materia medica در سال 1793 در کلکته چاپ شد. کتاب سه قسمت دارد مقدمه، نتیجه و خاتمه. (300 صفحه)
مقدمه شامل 4 فائده است (5 صفحه):
فایده اول: تصحیح اعراب و علامات آن
فایده دوم: علامات زبان هر دیار
فایده سوم: تحقیق طبائع و درجات آن و علاماتیکه منسوب به آن است و ذکر مجملی از دوا به طبع و درجه و قوت
فایده چهارم: در بیان مختار، شربت و مصلح، بدل دوا و علامات آن
نتیجه: ذکر الفاظ دوا و بیان علامات آن (بیشترین حجم کتاب از ص11 تا288)
خاتمه: در بیان ادویه سته کثیرالمنفعت که در کتب قدما کمتر است ذکر آنها مثل: پادزهر، مومیایی، چوب چینی، چای، قهوه، تنباکو

2) میزان الادویه
 3) انیس المعالجین
4) مفردات ادویه
5) قسطاس الاطباء
 6) تحفه العاشقین
 7) طب داراشکوهی یا علاجات داراشکوهی که دائره المعارفی در پزشکی است و به‌نام شاهزاده داراشکوه نوشته شده و جزء آخرین کتابهای مهم پزشکی می‌باشد که به‌ زبان فارسی نوشته شده است .

اسلام در قرن هفتم ميلادي و همزمان با دوران قرون وسطي در اروپا درخشيد. و اين، سرآغاز تمدني عظيم بود كه در مدتي كوتاه فراگير شد و از جهات مختلف، بشريت را با گام‌هايي سريع به پيش برد. تمدن سازي، بدون مطالعه و تحقيق و توليد علم، بي‌معناست و تمدن اسلامي نيز از همين نقطه آغاز شد. مسلمانان، علمداران تعميق و گسترش داشته‌هاي پيشنيان و نيز ابداع علوم جديد شدند. با گسترده شدن وسعت ممالك اسلامي و از آغازين سال‌هاي قرن دوم هجري ترجمه كتاب‌هاي ملل مختلف جهان شروع شد. و اين كتاب‌ها مورد تعليم و تعلم قرار گرفتند. دانشمندان مسلمان، ‌فلسفه و طب، هندسه و موسيقي، منطق و هيئت را از يونان وتاريخ، موسيقي، ستاره شناسي، و ادبيات را از ايران و طب هندي، حساب و نجوم و گياه شناسي را از هند آموختندو از كلدانيان و نبطي‌ها كشاورزي و باغباني و سحر را وام گرفتند و از مصريان نيز شيمي و تشريح را اخذ كردند.[1]
پس از دوران ترجمه و با نضج گرفتن تمدن اسلامي، علوم توسعه يافتند و علماي اسلامي خود دست به كار تحقيق شدند[2] و علوم مختلف را تا پانصد شعبه رساندند و حتي علومي هم چون اقتصاد سياسي و فلسفه تاريخ را ابداع كردند، برخي از محققين، كتب تأليفي مسلمانان را تا 14501 كتاب شمرده‌اند و اين همه به جز كتاب‌هايي است كه به هر دليل از بين رفته‌اند.[3]
ما در اين نوشتار سيري گذرا خواهيم داشت برخي از علوم تجربي كه در مدارس مسلمين و در ميان فرهنگ و تمدن ايشان به سامان نشسته‌اند. و لذا علوم انساني و يا ديني محض و اجتماعي و... خارج از دايرة اين مكتوب قرار مي‌گيرند.
لازم به ذكر است كه اينگونه نيست كه اين علوم همه منشأ غير اسلامي داشته باشند بلكه مي‌توان برخي از آنها را در قرآن كريم و روايات اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ ريشه‌يابي كرد. به عنوان مثال در آيات 16 سوره نحل، 97 سوره انعام، 189 سوره بقره اشاراتي به علم نجوم يافت مي‌شود و يا اين كه بسياري از واجبات، مستحبات و مكروهات در امور جاري زندگي داراي آثار بهداشتي و بهزيستي مي‌باشند، شاگردي جابربن حيان نزد امام صادق ـ عليه السّلام ـ نيز معروف‌تر از آن است كه نيازي به توضيح داشته باشد. در روايتي امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ علوم به چهار علم فقه، طب، ادبيات و نجوم تقسيم شده‌اند كه نشانگر اهتمام دين اسلام به آموزش علوم مختلف مي‌باشد.[4]
1. هيأت و نجوم:
از اولين علومي كه به عربي ترجمه شد، همين علم بود كه در هر دو شاخة تنجيم وهيأت وارد قلمرو اسلام شد. شاخه تنجيم كه در واقع به بيان ارتباط كواكب با حوادث زمين و سعد و نحس ايام و... مي‌پرداخت، به دليل علاقه و باور مردم عامي و حتي برخي از خلفاء مثل منصور عباسي،[5] در ميان مسلمين جاي گرفت و رشد كرد. هر چند علماء و فقهاء آن را حرام مي‌دانند.[6] و شاخه ديگر اين علم، يعني شناخت حركات و وضع ستارگان و سيارات و تعيين خسوف و كسوف و... نيز در ميان مردم مسلمان پيشرفت فراواني كرد. و شايد مهمترين علت اين امر، نياز مردم دين باور به تعيين ايام و ساعات عبادت باشد.
هيأت شناسان اسلامي پس از ترجمه آثار ديگران. خود زيج‌هاي جديدي نوشتند كه زيج خوارزمي (تقويم نجوم) معروفترين آنها است. محمدبن موسي معروف به تباني،‌ ابوالوفاء بوزجاني، ابوريحان بيروني و بعدها خواجه نصيرالدين طوسي از بزرگان علوم نجوم هستند.[7] مسلمانان موهومات علم تنجيم را رد كردند و آن را بي‌اساس دانستند و پايه علم نجوم را بر اساس تجربه و مشاهده يعني حقايق مسلم استوار كردند و تا چيزي را از تجربه علمي بدست نمي‌آوردند نمي‌پذيرفتند.[8] مراقب حركات سيارات بودند و لذا رصدخانه‌هاي مهمي در دمشق، بغداد، مصر، اندلس، مراغه و سمرقند وشهرهاي ديگر بنا كردند و نيز ابزار و آلات بسيار گوناگوني براي رصد اختراع كردند.[9] نخستين رصدخانه در سال 213 هجري به دستور مأمون ساخته شد.[10] زيج الحاكم كه در رصدخانه حاكمي مصر تدوين شد چهار جلد بود،[11] و به گفته مورخين اگر مسلمين كتابهاي يوناني را به عربي ترجمه نمي‌كردند اصولاً علم هيأت و نجوم از بين مي‌رفت چرا كه اصل يوناني اين كتاب‌ها در دسترس نيست.[12]
دانشمندان مسلمان با مسلم انگاشتن كروي بودن زمين، طول يك درجه نصف النهار را اندازه گرفتند و محيط زمين را معين كردند.[13] بيروني معتقد بود اشياء به طرف مركز زمين جذب مي‌شوند و درك كرده بود كه داده‌هاي نجومي را بر هر دو اساس گردش زمين به دور خورشيد و عكس آن، مي‌توان به سهولت محاسبه كرد.[14] برخي ديگر به متحرك بودن زمين اشاره كرده‌اند.[15] مدار بيضي حركات سيارات را فهميدند، حركت غيرمتشابه ماه به نام اختلاف قمري ثالثي توسط ابوالوفاء كشف شد.[16] ابن هيثم بدون نور بودن ماه را دريافت[17] و طول جو زمين را دقيقا محاسبه كرد.[18] الفرغاني در مطالعات خود به اين نكته رسيد كه دورترين محل زمين، نسبت به خورشيد، ثابت نيست و تغيير مي‌كند.[19] طول سال را كاملا دقيق محاسبه كردند[20] و انقلابات فصلي را اندازه گرفتند.[21] ابومعشر بلخي تأثير كره ماه در جز و مدّ درياها را در كتاب المدخل الكبير نشان داد[22] و تباني نقطة ذيب را براي زمين شرح داد و مبادرت اعتدالين و ميل دايرة البروج بر دايرة خط استوا را اصلاح كرد.[23]
2. علوم رياضي:
حساب نيز جزو علوم بيگانه به عربي ترجمه شد، غربيان، ‌ارقام هندي را عربي مي‌دانند، چون آن را از مسلمين فرا گرفته‌اند. و محمد بن موسي الخوارزمي اولين كسي است كه ارقام هندي را به عربي برگردانده است. محققان معتقدند در واقع علم جبر را مسلمين بنيان نهاده‌اند و آن چه از يوناني ترجمه شده قابل توجه نبوده است. كتاب جبر و مقابله الخوارزمي، معروف‌ترين كتاب در اين زمينه است كه شرح‌هاي بسياري بر آن نوشته شده است.[24] و همين كتاب باعث شده كه كلمات الگوريتم و الكوريسم كه به معني فن محاسبه است در غرب رواج يابد.[25] وي رساله‌اي دربارة ارقام هند نوشت و قديمي‌ترين جدول محاسبة مثلثات، از آن اوست و هم او بود كه راه حل هندسي براي حل معادلات درجه دوم نشان داد.[26] مسلمين هندسه را با منطق تطبيق كردند و ابن هيثم در اوايل قرن پنجم هجري اصول هندسي و عددي اقليدس را برهاني نمود و نقص‌هاي آن را رفع كرد و اسلوب جديدي براي حل مسائل جبري به وجود آورد.[27]
محمد بن احمد خوارزمي در كتاب مفاتيح العلوم خود نوشت؛ اگر در مرحلة عشرات (دهگان) عددي نباشد بايد دايرة كوچكي به جاي آن نهاد تا رديف‌ها برابر شود. مسلمانان اين دايره را صفر ناميدند.[28] و در واقع مسلمين مبدع عدد صفر هستند.[29] ابوعبدالله بتاني، در حل مسائل، مثلث را جانشين چهار ضلعي بطلميوس كرد و وجب را به جاي وتر قوس به كار برد.[30] او اولين كسي است كه در تأليفاتش سينوس و كسينوس را به كار برده است.[31]
مسلمين از جبر در هندسه و از هندسه براي حل مسائل جبري استفاده كردند.[32] غياث الدين جمشيد كاشاني، ترتيب كسرهاي اعشاري و روش‌هاي تقريبي راكشف كرد.[33] بيروني براي محاسبة توان و قوه اعداد، راهي يافت كه نيازي به جمع و ضرب‌هاي بسيار نباشد و تصاعد هندسي را بيان كرد.[34] رياضي‌دانان مسلمان، منحني را وارد علم مثلثات كردند. و علم مثلثات كروي را به كلي عوض كردند و آن را به چند فرمول اساسي برگرداندند.[35] خواجه نصير الدين طوسي، مثلثات را به يك علم مستقل تبديل كرد و آن را از اين كه جزو فروع علم نجوم باشد رها ساخت.[36] حسن بن موسي شاكر اولين كسي است كه زاويه را به سه قسمت مساوي تقسيم كرد.[37] حسن مراكشي در سال 627 هجري جدول‌هايي را فراهم كرد كه جيب زاويه را در هر درجه معين مي‌كرد[38] و بالاخره مسلمين بودند كه با كمك مقاطع مخروطي به حل معادلات درجه سوم پرداختند.[39]
3. علوم پزشكي و دارو شناسي:
در نهضت ترجمه شايد بيشترين كتب ترجمه شده مربوط به طب باشد. در كتاب تاريخ تمدن اسلام نام بيش از 90 كتاب طبّي ترجمه شده از يونان و هند ذكر شده است.[40] از اختلاط دانسته‌هاي پيش از اسلام و كتاب‌هاي يونان و هند و ايران و افزوده‌هاي مسلمين طب اسلامي شكل گرفت كه بهترين نمونة آن كتاب الملوكي تأليف ابوبكر رازي است كه تا پيش از قانون ابن سينا، مرجع دانشمندان بوده است.[41] قانون ابن سينا، التصريف لمن عجز عن التأليف نوشتة زهراوي اندلسي (قرن 5) و اليتسير نوشتة عبدالملك زهر اندلسي (اواسط قرن 6)، تا زمان رنسانس در اروپا مورد استفاده بودند.[42] كتاب العشر مقالات في العين، قديمي‌ترين كتاب منظم چشم پزشكي است. تذكرة الكحالين علي بن عيسي تا قرن 18 در اروپا تدريس مي‌شد و كتاب الحاوي نوشته رازي در 20 جلد شامل تمام فروع طب بود.[43] برخي از دستاوردهاي طبيبان مسلمان عبارتند از: بيرون آوردن سنگ كليه،[44] استفاده از آب سرد در درمان تب تيفوئيد،[45] تفكيك آبله از سرخك توسط رازي (كه رساله او در اين مورد نمونه مشاهده مستقيم، تحليل دقيق و نخستين تحقيق علمي درست دربارة امراض مسري است)[46]. عمل جراحي آب مرواريد چشم، بيان تحليل‌هاي كلاسيك از تومورها و التهاب غشاي داخلي قلب، سل روده و فلج حنجره در كتاب التيسير في المداواة و التدبير.[47] تحقيق بي‌سابقة رازي درباره بيماري‌هاي اطفال،[48] استفاده از مرهم جيوه توسط او و نيز استعمال روده حيوان در بخيه زدن زخم،[49] بيهوشي توسط استنشاق در جراحي،[50] كشف تغذيه قلب توسط سرخرگها و ارتباط سرخ رگها و سياه رگهاي ريه،[51] كشف حركات دروني رحم در زمان زايمان،[52] تفاوت قايل شدن بين نقرس و رماتيسم،[53] اجراي برنامه آبله كوبي،[54] تشخيص سل از راه ناخن بيمار،[55] نخستين تحقيقات ونوشتن كتاب درباره آبله، حصبه و جزام و در آوردن سنگ ريزه از چشم.[56] توضيح سيستم رگها در كتاب كامل الصناعه مجوسي،[57] اثبات اين كه يك نفر دو بار آبله نمي‌گيرد،[58] خرد كردن سنگ مثانه توسط ابوالقاسم الزهراوي،[59] استفاده از داروهاي بي‌حس كننده در جراحي،[60] بيان تأثير ورزش در سلامتي و توضيح انواع ورزشها و ارتباط آنها با مزاج‌هاي مختلف، [61] آغاز مطالعه تشريح در پيكر ميمون توسط يوحنا ماسويه،[62] توضيح چگونگي سرايت طاعون، [63] و كشف جريان گردش خون توسط ابن نفيس سوري.[64]
در قرن چهارم در بغداد، پزشكان به چند دسته تقسيم مي‌شدند، چشم پزشك، دندان ساز، جراح، ماما، پزشك زنان، پزشك مخصوص ديوانگان و خون گير.[65] و جالب اين كه در ميان پزشكان مسلمان چندين زن پزشك نيز ديده مي‌شود مانند اخت الحفيد اندلسي و دخترش در بيماري‌هاي زنان و زينب پزشك بني‌اود ‌در دوره اموي كه در چشم پزشكي تخصص داشت.[66] در بيمارستان‌هاي مسلمين، هر نوع بيماري سالن مخصوصي داشت.[67] و در كنار اين بيمارستان‌ها مدرسه طب نيز وجود داشت كه دانشجويان همان جا طب مي‌آموختند.[68]
مسلمانان، پايه‌گذار علم قرابا دين يا همان داروشناسي هستند. و داروهاي جديد فراواني كشف كرده‌اند. در دوره عباسيان كتاب قرابا دين شاپور بن سهل و بعدها قرابا دين امين الدوله بن التلميذ، مرجع پزشكان بود. مسلمين به طرز امروز داروخانه باز كردند و نام بسياري از داروها در غرب امروز، همان نام فارسي و عربي و يا هندي آنهاست.[69] كتاب النبات ابوحنيفه دينوري (قرن 3) داروهاي بسياري به داروهاي پيشين افزود.[70] به دليل ارتباط داروشناسي با گياه شناسي و شيمي برخي از پيشرفت‌هاي داروشناسي در اشاره‌اي كه به اين دو علم خواهيم داشت ذكر مي‌شود.
4. گياه شناسي و كشاورزي:
كتاب گياه شناسي ديسفوريدس، از يوناني ترجمه شده و ابن جلجل در اواخر قرن چهارم هجري شرحي بر آن نوشته و گياهان فراواني را به آن افزود.[71] ادريسي در كتاب خود 360 نوع گياه را وصف كرد كه توضيحات او منحصر به مسائل طبي نيز نبود و بلكه بيشتر از لحاظ علمي و گياه شناسي بحث كرده بود.[72] پس از او اين، ابن بيطار بود كه با سفر به يونان و روم و مغرب و شام و مصر اطلاعات گياه شناسي آنها را گردآوري كرد و گياهان را در هر منطقه مورد مطالعه قرار داد. كتاب او در نهضت علمي اروپا، مورد استناد بود.[73] در اين كتاب بيش از 1400 دارو معرفي شده است.[74] كتاب الادوية المفرده رشيد بن صوري با تصوير كامل گياه و تمامي مشخصات و جزئيات آن همراه بود.[75]
زيست شناسان مسلمانان روش توليد ميوه‌هاي تازه به وسيلة پيوند را مي‌دانستند و از پيوند درخت گل سرخ و بادام، گلهاي كمياب و زيبايي به وجود آوردند.[76] و اروپاي مسيحي، كشت برنج، گندم سياه، نيشكر، انار، پنبه، اسفناج، مارچوبه، موز، گيلاس، پرتقال، سيمو، گرپ فروت، هلو، خرما و... را از مسلمين آموخت.[77] در كتاب الفلاحة اثر ابن عوام اشبيليه‌اي از انواع خاك و كود سخن به ميان آمده و طريقة كشت 585 گياه، 50 نوع درخت ميوه، روشهاي پيوند زني، علايم بيماري گياهان، و راه علاج آنها را شرح داده است.[78] وي هم چنين به توضيح كنسرو كردن ميوه‌ها، تربيت‌ دامها، شيوه‌هاي آبياري، جريان شيرة نباتي در اندام گياه پرداخته است و به لقاح مصنوعي و وجود يا عدم علاقه در بين گياهان اشاره كرده است.[79]
5. شيمي
به گفته ويل دورانت، شيمي تقريباً از ابداعات مسلمين است، اينان مشاهده دقيق و تجربه علمي و توجه به ثبت نتايج را بر محصول كار يونانيان افزودند، انبيق ‌را براي تقطير مايعات و گرفتن عصاره‌ها اختراع كردند، مواد فراواني را تجزيه كردند، مواد قليايي و اسيدها را مشخص كردند و درباره موادي كه به اين دو تمايل داشتند، مطالعه كردند.[80] اروپا جابر بن حيان را به نام پدر شيمي مي‌شناسد.[81] آموخته‌هاي او مستند به امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ مي‌باشد. پس از جابر، كندي و ابوبكر رازي از بزرگان علمي شيمي هستند.[82]
جابر، مسأله اكسيداسيون و ردوكسيون (احياء) را به بيان علمي آورده است[83]. كندي در قرن سوم كتابي نوشت و كيمياي قديم را توهم دانست. شيمي‌دانان مسلمان، موضوع تقطير، ذوب شدن، تبلور و تصعيد را مي‌شناختند.[84] باروت از ساخته‌هاي آنان است و نيز ساختن كاغذ از پنبه و پارچه و كتان، محصول تحقيقات ايشان مي‌باشد.[85] جابر، برخي از خواص گازها را كشف كرد.[86] اسيد نيتريك، اسيد سولفوريك، ‌اسيد نيترو، هيدروكلريك، پتاس، جوهر نشادر، نمك نشادر، نيترات، دارژان، كلريد سولفوريك، زاج سبز، الكل، قليا، زرنيخ،‌ بوريك و... همه از كشفيات مسلمانان است.[87]
6. فيزيك و مكانيك
كتاب ميزان الحكمه نوشته خازني در سال 516، حاوي تاريخچه فيزيك، فرموله كردن قوانين اهرم، جدول وزن مخصوص بسياري از مايعات و جامدات و فرضية جاذبه مي‌باشد.[88] ابن سينا در زمينه حركت، نيرو، خلاء، نور، حرارت و چگالي تحقيقات ابتكاري داشت.[89] حسن بن هيثم، بزرگ فيزيكدان و نورشناس مسلمان است. كتاب او را كه داراي نقشه‌هاي ترسيمي در علم نورشناسي (آيينه‌ها و تلسكوپ‌ها) است. اولين تأليف درباره نور مي‌دانند.[90] وي مباحثي درباره شكست نور، حجم ظاهري اشياء، و استعمال تاريكخانه داشت[91] كه مبناي اختراع دوربين عكاسي است. وي هم چنين بحث‌هاي مفصلي دربارة عدسي دوربين‌ها و ساختمان چشم داشته است.[92] بيروني وزن مخصوص جسم را متناسب با مقدار آبي مي‌دانست كه آن جسم جابه جا مي‌كند.[93] استعمال پاندول در ساعت، تكميل قطب‌نما و استفاده از سوزن مغناطيسي در آن از ابتكارات مسلمين است.[94] ابن فرناس قرطبي در قرن نوزدهم، عينك، زمان سنج‌هايي با مكانيسم پيچيده و يك دستگاه پرنده اختراع كرده بود.[95] و روشن است كه اين اختراعات و نيز ساير اختراعاتي كه در تاريخ تمدن اسلامي و در كتب مختلف ذكر شده است بدون پيشرفت و نوآوري در فيزيك و مكانيك امكان پذير نخواهد بود.
7. جغرافي و زمين شناسي:
نام جغرافي نشان مي‌دهد كه اين علم، عربي نيست. ولي مسلمين به دليل نيازهاي ديني خود نقش بسياري در پيشرفت آن داشته‌اند.[96] در زمان ظهور اسلام كتاب بطلميوس، مستند علم جغرافي بود كه در زمان عباسيان به عربي ترجمه شد[97] گرايش مسلمين به جغرافي سه دليل عمده داشت؛ يكي زيارت خانه خدا كه باعث اطلاع از شهرها و راه‌هاي مختلف بود و ديگري مسافرت براي كسب علم بود كه توصيه اسلام است. و لذا اولين كساني كه كتاب جغرافي نوشتند راويان علم ادب بودند، همانند اصمعي و سكوني و بالاخره چون چگونگي فتح كشورهايي مثل روم و ايران و مصر به لحاظ فقهي با ماليات و جزية آنها ارتباط دارد، دانستن وضع شهرها و ده‌ها و مورد ابتلاء فقهاء واقع شد و لذا دانستن آن واجب گرديد.[98] پس از ترجمه، مسلمانان جغرافي را توسعه داده و به مسافرت‌هايي به شرق و غرب و شمال و جنوب عالم رفتند و نوشته‌هاي خود را با اصول دقيق علمي بررسي نمودند و اغلاط بطلميوس را تصحيح كردند. در قرن چهارم، اين علم در ميان مسلمين به كمال خود رسيد، ابوزيد بلخي با كتاب صور الاقاليم، و ابواسحاق فارسي استخري با مسالك الممالك كه حاوي نقشة شهرها و راه‌ها و كوه‌ها بود و ابن حوقل با كتاب المسالك و الممالك در اين قرن ظهور كردند.[99] كتاب اخير درباره هند و سيلان و جزاير شرقي هند و چين مي‌باشد.[100] يك مورخ عرب 425 سال پيش از ماركوپولو چين را توصيف كرده است.[101] الغ بيك نقشه جهان نماي كاملي ترسيم كرد.[102] و در قرن هفتم دايرة المعارف بزرگ معجم البلدان توسط ياقوت حموي نوشته شد كه شرح و وصف شهرها و كوهها، دره‌ها، راه‌ها، محله‌ها، درياها، رودها، نهرها و بت‌ها و حتي شرح حال رجال و مردم آن سرزمين را در برداشت.[103] پيش از او ادريسي در كتاب الرجاري خود زمين را از لحاظ آب و هوا، به هفت اقليم و هر اقليم را به ده قسمت تقسيم كرده بود. و هر يك از هفتاد قسمت را با نقشه‌هاي مفصل توضيح داده بود.[104] ابوالفداء (قرن 7) در كتاب تقويم البلدان خود نام شصت جغرافي‌دان پيش از خود را ذكر مي‌كند.[105] و بالاخره كتاب تحقيق ماللهند از بيروني نيز نوشته جامعي درباره هند مي‌باشد.[106] و نقشه‌هاي منتشره ‌بيروني عرض و طول جغرافيايي شهرهاي بزرگ جهان را نشان مي‌داد.[107] بيروني و ابن سينا تأكيد كرده‌اند كه برخي از خشكي‌هاي امروز قبلا در قعر درياها واقع بودند مثل جلگه عربستان و سند.[108] بيروني به فسيل‌هاي موجودات دريايي توجه داشت[109] و ابن سينا با تكيه بر همين نكته ادعا مي‌كرد كه كوهها زماني زير آب درياها بوده‌اند.[110] رساله ابن سينا درباره‌ كاني‌ها و مواد معدني تا قرن 13 در اروپا مهمترين مرجع زمين شناسي بوده است و او بود كه چگونگي به وجود آمدن كوهها را در اثر دو عامل اختلال پوسته زمين به خاطر زلزله و ديگري فرسايش زمين به وسيله آب‌هاي جاري توضيح داد.[111] مسعودي درباره زلزله مطالبي نوشت و اخوان الصفا 17 رساله از 52 رساله خود را به تاريخ طبيعي وتشكيل سنگهاي معدني و علل زلزله و جزرها و مدها و دگرگوني آب و هوا اختصاص دادند.[112] بيروني كتاب مفصلي درباره سنگها نوشت و عدة زيادي از سنگها و فلزات را از لحاظ طبيعي وصف كرد و از اهميت تجاري و طبي آنها سخن گفت.[113]
گوشه‌هاي ديگر درخشش تمدن اسلامي با مطالعه در هنرهاي دستي، صنايع، معماري، موسيقي و... روشن مي‌شود كه اين نوشتار قصد پرداختن به آنها را ندارد.

ب اسلامی خلاصه ای است از طبی که تا ظهور اسلام در میان ملل متمدن شایع بوده است زیرا مسلمانان کتابهای طبی بقراط و جالینوس و سایر پزشکان یونانی را ترجمه نمودند و بر طب اطبای سریانی که مخلوطی از طب قدیم کلدانی و طب یونانی بود احاطه یافتند و بوسیله اطبای ایرانی (گندی شاپور) آنچه اطبای ایرانی از یونان گرفته بودند بعربی انتقال دادند و با استخدام اطبای هند از معلومات طبی هندیها آگاه شدند و علاوه بر این خود چیزهائی از دوره جاهلیت درباره طب میدانستند و از اختلاط و امتزاج این معلومات طب اسلامی پدید آمد که بهترین نمونه آن کتاب الملکی یا الملوکی تالیف ابوبکر رازی ملقب به جالینوس عرب است و بنام عضد الدوله دیلمی تالیف شده است (1) ،کتاب مزبور در دوره تکمیل و تکامل تمدن اسلامی (در اواسط قرن چهارم) نگاشته شده و آنچه که راجع بمطالعه امراض و تشخیص آن در کتابهای قدیم پراکنده بوده در آن جمع شده است.رازی علاوه بر این تالیف نفیس کتابهای دیگری در طب و فلسفه دارد و تا پیدایش قانون ابن سینا کتاب ملوکی یگانه سند و مرجع دانشمندان طب محسوب میشده است، قانون ابن سینا که اکنون در دست است یک فرهنگ جامع طب و داروسازی بشمار میآید و خلاصه مطالعات یونان و کلدان و هند و ایران درباره تشخیص امراض و معالجه آن و گیاه ها و خواص آن در قانون مذکور است.

بعضی ها تصور کرده اند قانون ابن سینا منحصرا از طب یونان بحث میکند ولی این تصور اشتباه است زیرا در کتاب مزبور در موارد متعدد ابن سینا نظر اطبای هند را متذکر شده و آنرا انتقاد یا تمجید کرده است.مثلا ابن سینا زالوهای متنوع هند و اشکال و خواص آنرا در قانون اسم میبرد و دیگر آنکه میگوید بعقیده اطبای هند خوردن شیر و ترشی و ماهی با هم موجب ابتلاء بمرض خوره میگردد و همچنین بنا بگفته ابن سینا در قانون خوردن ماست با ترب و گوشت پرنده و یا خوردن آرد و برنج و شیر ضرر میرساند و بعلاوه ابن سینا بسیاری از گیاههای هندی را در قانون نام برده است.دیگر از کتب طبی اسلامی که در رستاخیز اروپا مورد استفاده شد کتاب التصریف لمن عجز عن التالیف نگارش و تصنیف ابوالقاسم خلف بن عباس زهراوی اندلسی از اطبای قرن پنجم هجری است که علاوه بر سایر مزایا قسمت جراحی هم در آن ذکر شده است و دیگر کتاب التفسیر تالیف عبدالملک بن زهر اندلسی است که برای ابن رشد فیلسوف در اواسط قرن ششم هجری نگاشته شده است طبیبان اسلام و تالیفات آنان زیاد است و ذکر نام همه آنان بطول می انجامد.

پزشکان مسلمان

پس از ترجمه کتب طبی یونانی و بعد از انقضای نهضت عباسی تا آغاز دوره انحطاط عباسیان یعنی در ظرف سه چهار قرن صدها پزشک در میان مسلمانان پدید آمد که غالبا در طب و سایر علوم بیگانه کتاب نوشته اند و شرح حال و تالیف آنان در تراجم الحکماء تالیف ابن القفطی و طبقات الاطباء تالیف ابن ابی اصیبعه و در کشف الظنون و غیره مندرج است ولی تعیین آمار دقیق آنان بواسطه حوادث داخلی و از بین رفتن مدارک میسر نیست،اما از قراین معلوم است که زیاد بوده اند مثلا در زمان المقتدر بالله در اوایل قرن چهارم هجری بموجب سرشماری 860 پزشک در بغداد بوده که میبایستی برای دریافت پروانه پزشکی امتحان بدهند و البته عده ای نیز بواسطه حسن شهرت یا بواسطه اشتغال در خدمت خلیفه علاوه بر این عدد بوده اند که جزء سرشماری برای امتحان دادن ذکر نشده اند و خلاصه اینکه حداقل آنموقع در بغداد هزار پزشک میزیسته است.در اواسط قرن سوم هجری در زمان متوکل 56 پزشک مسیحی در دستگاه دولتی کار میکرده اند و هر وقت که سیف الدوله سر خوان مینشست 24 پزشک حضور می یافتند و بعضی از آنان دو یا سه مقرری میگرفتند چه که علاوه بر طبابت در علوم دیگر نیز تخصص داشتند. برای طبابت مقررات سختی بوده که توسط رئیس الاطباء اجراء میشد و پس از گذرانیدن امتحان پروانه طبابت داده میشد.مشهورترین رؤسای اطباء سنان بن ثابت در بغداد و مهذب الدین داخوری در مصر میباشند و چون در داروسازی و داروفروشی تقلباتی پدید آمد برای داروسازان نیز رئیس مناسبی تعیین گردید و داروسازان و داروفروشان مجبور بگذرانیدن امتحان شدند و کسانی که در امتحان شکست میخوردند از کار خود ممنوع میشدند و این امتحان داروسازی اولین بار بامر افشین در بغداد توسط زکریا بن طیفوری اجراء شد و داستان مفصلی دارد.اطباء دو دسته بودند دسته ای که برای سپاهیان و خلفاء و دولتیان طبابت میکردند و از دولت حقوق میگرفتند و دسته ای که اشخاص عادی را معالجه مینمودند.

پزشکان بچند طبقه تقسیم میشدند از اینقرار:

پزشک بطور کلی-چشم پزشک-دندانساز-جراح-ماما-پزشک زنان-پزشک ویژه دیوانگان و خون گیر (کسی که در رگ زدن و حجامت تخصص دارد) و در واقع مثل امروز پزشکان آن ایام هر کدام در قسمتی تخصص داشتند.در مصر بواسطه بدی آب و هوا چشم پزشک بیشتر پیدا میشد و آب سیاه را با داغ کردن چشم معالجه مینمودند همانطور که امروز آن بیماری بوسیله الکترکتا علاج میشود.

زنان پزشک میان مسلمان کم نبودند از آنجمله اخت الحفید اندلسی و دخترش که از علم طب بخصوص در بخش بیماری های زنانه سر رشته کامل داشتند و کسی جز آن مادر و دختر زنان حرم سرای منصور خلیفه اندلس را معاینه و معالجه نمیکردند،زینب پزشک بنی اود از زنان نامی دوره امویان است که در شام طبابت میکرده است بخصوص در عمل جراحی چشم ماهر بوده است پاره ای از آنان بعلم ادب نیز شهرت داشته اند مانند شده دینوی و بنت دهین اللوز دمشقی و غیره که نابغه زمان خود بشمار میآیند.تحقیقات اطبای اسلام برای تشخیص بیماری منحصر بمعاینه و آزمایش ادرار و گرفتن نبض بود باین قسم که بیمار با شیشه ادرار نزد پزشک میآمد و پزشک ادرار را میدید بعد برای تحقیق بیشتر آنرا می چشید که بداند قند یا ترشی یا مواد زیادی دیگر در آن هست یا نیست سپس حرکت نبض مریض را بدقت رسیدگی میکرد چه که بعقیده اطبای اسلام از حرکت نبض وضع قلب مریض و از چشیدن و دیدن ادرار وضع کبد و اخلاط وی معلوم میگردد و عجب آنکه تاکنون آن آزمایش در دنیای متمدن بحال خود باقی است و از نبض و ادرار بیماری را تشخیص میدهند.

مسلمانان چه چیز تازه ای در پزشکی پدید آوردند

اینک باید بدانیم عرب چه اختراعات و ابتکارات تازه ای در طب داشته است و البته مطالعه و تحقیق این موضوع مجال بسیاری لازم دارد که اینجا محل آن نیست فقط بطور مختصر میگوئیم که مسلمانان،طب یونان،ایران،هند،کلده و عرب را جمع کردند و چیزهائی از خود بر آن افزودند و این مطلب از مراجعه بکتب طبی اسلامی بخوبی آشکار میگردد،مثلا چه بسیار که در کتب طبی اسلامی از نظر جالینوس و بقراط و غیره ذکر شده و از آن انتقاد شده و یا آنرا توضیح داده اند و درست و نادرستش را بیان نموده اند،بعلاوه کتابهائیکه ترجمه کرده اند بفصل ها و بخش ها مرتب ساخته اند از آنجمله ابن اشعث کتابهای جالینوس را برای آسان کردن کار بچندین بخش مرتب کرده است و بسیاری از دانشمندان اسلام بر کتب قدماء شرح و تفصیل نگاشته اند مثلا ابن جلجل در ذیل کتاب دیسقوریدس گیاه هائی را شرح داده که قدماء آنرا نمیدانسته اند ولی تعیین آراء و افکاری که اطبای اسلام مستقلا در طب ابراز داشته اند دشوار است و فقط آنچه که مسلما نزد ما ثابت شده بطور نمونه در اینجا مینگاریم از آنجمله اینکه نظریات تازه ای مخالف نظر اطبای قدیم داشته اند مثلا بیماریهای (باصطلاح) سردرا (مانند لقوه و فلج و سستی) که قدماء با داروهای سرد علاج مینمودند و نخستین پزشکی که آنطور معالجه را مرسوم نمود ابو منصور صاعد بن بشر طبیب بغداد بود.وی بیماران فالج و مانند آنرا با فصد و تبرید و ممانعت از غذا معالجه کرد و بیماران بهبود یافتند و در نتیجه این پیشرفت مهم ابومنصور رئیس بیمارستان عضدی شد و داروها و معجونهای گرم را منسوخ نموده بیماران را با ماءالشعیر (آبجو) و شیره تخم گیاه معالجه نمود و پیشرفتهای عجیبی در معالجه ملاحظه شد و بعد از آن پزشکان بوی اقتدا کردند.

عربها برای نخستین بار بنگ را در معالجات طبی استعمال کردند و از قرار مذکور ابتداء تلخه گندم را برای آن مقصود استعمال میکردند و خلال معروف اطباء نیز از اختراع پزشکان مسلمان میباشد.

بنا باظهار محققین فرنگ،عربها برای نخستین بار داغ کردن موضوع زخم را در طب بکار بردند و چنانکه اکنون نیز آن طریقه معمول میباشد همین قسم برای اولین مرتبه تشخیص بیماری سل را از راه ناخن مریض درک کردند و معالجه یرقان و زردی را توصیف نمودند و برای معالجه دیوانگان مقدار زیادی افیون تجویز نمودند و برای جلوگیری از خونریزی آب سرد استعمال کردند و در آوردن سنگریزه و شن و میل زدن چشم و طریقه معالجه خلع کتف با رد مقاومت ناگهانی هم از پزشکان مسلمان بدیگران رسیده است.

عربها کتابهائی در طب تالیف نمودند که پیش از آن سابقه نداشته است مثلا یوحنا بن ماسویه نخستین کسی است که کتابی راجع به جذام (خوره) نوشته است و ابوبکر رازی نخستین پزشکی است که راجع به حصبه و آبله کتاب مخصوصی تالیف نموده است و علاوه بر این اطبای عرب (مسلمان) فرهنگ های جامعی در علم طب تالیف کرده اند.

داروسازی-شیمی گیاه شناسی

داروسازی از فروع پزشکی است و اعراب در این قسمت خدمات زیادی انجام داده اند و گیاه های طبی از هند و سایر نقاط آورده اند.این اقدام ابتداء در زمان یحیی بن خالد برمکی انجام یافت و بعد داروسازان و پزشکانی نابغه از میان مسلمانان برخاستند و کتابهای گیاه شناسی و داروسازی را از هندی و یونانی ترجمه کردند و از خود کتابهائی در آن موضوع نگاشتند و فرنگیان که در رستاخیز علمی اخیر خود در فن داروسازی مطالعه و تحقیق نمودند،دریافتند که عربها این علم را پایه گزار بودند و برای نخستین بار طریقه داروسازی را ترتیب داده و داروهای تازه ای پیدا کردند.عربها نخستین مردمی بودند که قرابادین را بشکلی که اکنون بدست ما رسیده مرتب ساختند،اعراب در نهضت دوره عباسیان در بیمارستانها و داروخانه ها بقرابادین شاپور بن سهل (255 هجری در گذشت) مراجعه میکردند.پس از آن قرابادین امین الدولة بن التلمیذ (متوفی بسال 560 هجری) مورد توجه و اعتماد شد.عربها نخستین مردمی هستند که بطرز امروز داروخانه باز کردند و دلیل بر این مطلب آنکه تاکنون اسامی پاره ای داروها و گیاه ها که فرنگیان دارند همان اسامی عربی و یا فارسی و هندی است که عربها وضع کرده اند.

البته پیشرفت عربها در داروسازی بواسطه پیشرفت آنان در شیمی و گیاه شناسی بوده و شکی نیست که عربها با تجربیات و عملیات خویش علم جدید شیمی را پایه گزاری کردند و قبلا گفتیم که خالد بن یزید برای اولین مرتبه کتاب شیمی را از مدرسه اسکندریه گرفته بعربی ترجمه نمود و (حضرت امام) جعفر صادق (متوفی بسال 140 هجری) از خالد آنرا فرا گرفت، (2) سپس جابر بن حیان و پس از او کندی و پس از او ابوبکر رازی و غیره آن علم را توسعه دادند و بسیاری از ترکیبات شیمی را کشف کردند و بر اساس آن اکتشافات شیمی جدید استوار شد.دانشمندان فرنگ اقرار دارند که عربها اسید نیتریک-اسید سولفوریک-اسید نیترو-هیدرو کلوریک-پوتاس-جوهر نشادر-نمک نشادر-نیترات-دارژان-کلورید سولفوریک-اسید سولفوریک-نیترات-پوتاس-نمک طرطر-زاج سبز-الکل-قلیا-زرنیخ-بوریک و غیره را کشف کرده اند.

علاوه بر این علمای شیمی اسلام چیزهائی کشف و اختراع کرده اند که خبرش بما رسیده،اما از چگونگی آن اطلاع نداریم و تا حال حاضر (مقصود موقع تالیف کتاب نیم قرن پیش است.مترجم) نیز علماء باکتشاف آن ترکیبات موفق نشده اند مثلا ابن اثیر در ضمن شرح واقعه زنگیان (سال 269 هجری) میگوید عربها موادی داشتند که اگر آنرا بچوب میمالیدند چوب نمیسوخت،ولی ابن اثیر نام آن مواد را نبرده است،احتمال قوی میرود که عربها باروت را اختراع کردند و نخستین مردمی هستند که موضوع تقطیر،ذوب شدن،متبلور شدن،تبدیل مایعات و جوشانیدن (تصعید) را دانستند و کیمیای قدیم را بآن معنی که قدماء تصور میکردند موهوم و بی اساس اعلام داشتند و نخستین کسیکه در آن باب کتاب نوشت یعقوب کندی از فلاسفه و حکمای عرب در اواسط قرن سوم هجری می باشد.

در قسمت گیاه شناسی،عربها عملیات درخشانی انجام داده اند،در دوره نهضت عباسی ابتداء با ترجمه تالیفات دیسفوریدس و جالینوس و کتابهای هندی بآن کار اقدام نمودند و در زمان متوکل استفان بن باسیل،کتاب گیاه شناسی دیسفوریدس از یونانی بعربی ترجمه شد و چون استفان نام عربی پاره ای از گیاهها را نمیدانست،آن اسامی را بهمان زبان یونانی در ترجمه نگاشت تا مگر خدا کسیرا پس از وی برگزیند و آن نامها را بعربی در آورد.این ترجمه ها بهمان وضع ناقص در اواسط قرن چهارم هجری در ایام الناصر بالله باندلس برده شده و مردم از آن تا حدی استفاده میکردند تا آنکه در سال 337 هجری پادشاه قسطنطنیه با ناصر مکاتبه کرد و کتابهائی برای وی فرستاد که از آنجمله کتاب گیاه شناسی دیسفوریدس بزبان یونانی بود،با این مزیت که در نسخه مزبور شکل گیاهها با تصویرهای عجیب رومی نیز ترسیم شده بود و چون در اندلس کسی یونانی نمیدانست ناصر از پادشاه روم کسیرا خواست که یونانی و لاتین بداند (در اندلس بسیاری از مردم زبان لاتین میدانستند) پادشاه روم راهبی را بنام نیکلا نزد ناصر فرستاد،راهب در سال 340 هجری بقرطبه رسید و با کمک عده ایکه لاتین و عربی میدانستند نقیصه های ترجمه استیفان را بر طرف نمودند و اسامی یونانی گیاهها را بعربی ترجمه کردند سپس ابن جلجل در اواخر قرن چهارم هجری شرحی بر کتاب دیسفوریدس نوشت و آنچه را که وی (دیسفوریدس) از گیاههای طبی و داروها ننوشته بود ابن جلجل بر آن افزود.

در اواسط قرن هفتم هجری ابن بیطار گیاه شناس نامی پس از مطالعه دو کتاب مذکور بیونان و سراسر روم سفر کرد و با گیاه شناسان و داروسازان آن نواحی آمیزش نموده بسیاری از گیاههای طبی را در محل روئیدن آن مشاهده نمود و از آنجا ببلاد مغرب رفته همین تحقیقات را انجام داد،آنگاه بشام رفته گیاههای طبی آنجا را مورد مطالعه قرار داد و از آنجا بمصر آمده در خدمت ملک الکامل ایوبی مشغول شد و از طرف آن پادشاه بریاست کلیه گیاه فروشی ها و داروسازی ها تعیین گشته است و برای تهیه داروهای مفرد و گیاههای طبی مورد اعتماد کامل پادشاه مزبور بوده است.ابن بیطار پس از این همه مطالعه و تجربه آموزی کتاب مهمی در گیاه شناسی تالیف نمود که در نهضت علمی اروپا مورد کمال اعتماد و استناد علمای مربوط میباشد.

دیگر از گیاه شناسان نامی رشید بن صوری متوفی بسال 639 هجری میباشد و کتابی در آن فن تالیف کرده که موسوم به کتاب الادویة المفرده میباشد.رشید الدین بقدری در گیاه شناسی دقیق بوده که نقاشی با تمام لوازم همراه خود بر میداشته و در صحراها و چمن های لبنان و سوریه بمطالعه و تحقیق می پرداخته است و هر گیاهی را که میدیده رنگ، برگ،ریشه،ساقه و تمام جزئیات آنرا یادداشت می نموده و صورت آنرا توسط نقاش ترسیم میکرده است و این رویه ای است که گیاه شناسان امروز نیز بهتر از آن را انجام نمیدهند.

بیمارستانهای اسلام (مارستانات)

مارستان یا بیمارستان کلمه فارسی است و بمعنای محل مریضان میباشد،در دوره تمدن اسلامی بیمارستان مشتمل بر مدارس طب هم بوده و همانجا درس طب می خواندند و عملا نیز از مریضان معاینه می نمودند.عربها بیمارستان را از ایرانیان آموختند و مانند بیمارستان گندی شاپور،بیمارستان دایر کردند.

نخستین بیمارستان اسلامی در سال 88 هجری در دمشق بامر ولید بن عبدالملک اموی تاسیس شد،عبدالملک اطبائی را در آن بیمارستان بکار گماشت و دیوانگان را در آنجا گرد آورد و برای اداره آن بودجه ای تعیین کرد،تا انقراض دولت اموی بیمارستان منحصر بفرد اسلام،همین بیمارستان دمشق بود.منصور نخستین خلیفه عباسی از بیمارستان گندی شاپور اطبائی به بغداد آورد،اما بیمارستانی تاسیس نکرد فقط نوانخانه هائی برای کوران و پیرزنان دایر نمود و شاید منصور یا جانشین او تیمارستانی در بغداد تاسیس کرد.

نخستین بیمارستان دوره عباسی بامر هرون دایر شد که چون مهارت پزشکان بیمارستان گندی شاپور مقیم بغداد را مشاهده کرد،به پزشک خود جبرائیل بن بختیشوع دستور داد بیمارستانی نظیر بیمارستان گندی شاپور در بغداد تاسیس کند،در آن موقع رئیس بیمارستان گندی شاپور پزشکی هندی بود که دهشتک نام داشت،هرون از وی خواست ریاست بیمارستان بغداد را بپذیرد،ولی دهشتک آنرا نپذیرفت و ماسویه را بآن کار معرفی کرد و پس از ماسویه فرزندش یوحنا رئیس بیمارستان شد.برمکیان که مردمی دانش پرور و معارف خواه بودند و به طب هندی و اطبای هندی علاقه داشتند بیمارستانی بنام خود در بغداد دایر نمودند و ابن دهن پزشک هندی را بریاست آن گماشتند،ابن دهن زبان عربی را نیکو میدانست و کتابهای طبی هندی را مستقیما از هندی بعربی ترجمه کرده است.

همینکه نام بیمارستان بغداد در سایر شهرها مشهور شد در غالب نقاط مهم به تقلید از بغداد بیمارستان دایر کردند همانطور که سایر وسایل تمدن را نیز از بغداد میگرفتند.فتح بن خاقان وزیر متوکل در مصر بیمارستانی بنام «مغافر»تاسیس نمود و ابن طولون در سال 259 هجری بیمارستان دیگری بنام خود تاسیس کرد و شصت هزار دینار صرف ساختمان آن نمود و ملکی را برای تامین مصارف آن بیمارستان وقف کرد و در وقفنامه بیمارستان شرط شد که در آنجا سپاهی و مملوک معالجه نشود بلکه بیمارستان مخصوص معالجه بیماران عمومی و دیوانگان باشد،ابن طولون هر روز جمعه به بیمارستان می آمد و از بیماران سرکشی میکرد تا اینکه در یکی از آن جمعه ها دیوانه ای با او بدرفتاری کرد و از آن به بعد به بیمارستان نرفت.

هنوز قرن سوم بپایان نرسیده بود که در مکه و مدینه و سایر شهرهای اسلامی بیمارستان دایر شد و در آغاز قرن چهارم مقتدر عباسی و وزیرانش در ساختن بیمارستان و دایر کردن آن در بغداد و اطراف بغداد با هم مسابقه گذاردند.ابتداء علی بن عیسی وزیر مقتدر در سال 302 هجری از پول خود در حربیه بیمارستانی دایر کرد و پزشک خود ابو عثمان دمشقی را بریاست آن گماشت،سپس سنان بن ثابت در سال 306 هجری در بازار یحیی بیمارستان سیده را گشود و از کیسه خود ماهی 600 دینار برای اداره آن بیمارستان اختصاص داد و در همانسال باشاره سنان بن ثابت در باب الشام (دروازه شام) از محله های خارج بغداد بیمارستان مقتدری بامر المقتدر دایر شد و خلیفه ماهی دویست دینار از مال خود برای آن بیمارستان معین کرد و در همان ایام ابن فرات وزیر در نزدیکی باب الفضل بیمارستانی بنام خود بنا کرد و همینطور در ری و نیشابور و غیره بیمارستانهائی دایر شد و در اواسط قرن چهارم هجری بیمارستان کافوری مصر تاسیس گشت و در سال 368 هجری در طرف جسر،در قسمت غربی بغداد عضد الدوله دیلمی بیمارستان عضدی را دایر نمود و 24 پزشک (جراح-شکسته بند-چشم پزشک-خون گیر- پزشکان متخصص در علوم طبیعی) برای آن بیمارستان تعیین گردید.آن بیمارستان رئیس داشت که او را الساعور میگفتند.

بیمارستان عضدی بواسطه این مزایا تا مدتی سرآمد تمام بیمارستانهای اسلامی بود تا آنکه نور الدین زنگی بیمارستان مهمتری در اواسط قرن ششم هجری در دمشق تاسیس کرد و پس از وی صلاح الدین ایوبی بیمارستان عتیق قاهره را دایر نمود و چون ممالیک در مصر حکومت یافتند ملک منصور قلاوون در سال 683 هجری بیمارستان منصوری قاهره را از روی نقشه بیمارستان دمشق بنا کرد.مقریزی در جلد دوم خطط شرح مفصلی از آن بیمارستان نگاشته است.آثار بیمارستان منصوری تاکنون در شارع النحاسین قاهره دیده میشود و در سال 821 هجری ملک المؤید بیمارستان مؤیدی را دایر نمود.

البته در سایر ممالک اسلامی مانند خراسان-فارس-موصل-شام-اندلس و غیره نیز بیمارستانهائی در همان ایام تاسیس شد که شرح همه آن در اینجا گنجایش ندارد ابن جبیر ضمن سفرنامه خود که در قرن ششم هجری نگاشته،مطالب مشروحی از بیمارستانهای اسلامی که خود دیده می نگارد.

بیمارستانهای اسلامی آنروز در کمال نظم و ترتیب اداره میشد و بدون توجه بملیت و مذهب و شغل همه بیماران با نهایت دقت معالجه میشدند و هر مرضی سالون یا سالونهای مخصوصی داشته است پزشکیاران و پرستاران بیماران را معاینه میکردند و دواء و غذای آنانرا تعیین مینمودند،هر مریضی که بهبود می یافت مرخص میشد و هر که میمرد مخارج کفن و دفن او را بیمارستان میداد و در عین حال طب و داروسازی نیز در همان محل تدریس می شد و شاگردان علاوه بر تحصیل علمی،تمرین علمی نیز داشتند.

مسلمانان بیمارستانهای سیار (مثل امروز) نیز دایر کرده بودند و با شتر و قاطر آنرا باینطرف و آنطرف میبردند از آن جمله در اردوی سلطان محمود سلجوقی بیمارستانی بود که چهل شتر آنرا میکشید و با اردو بهر طرف میرفت.

پی نوشت ها:

1- عجب آنکه جرجی زیدان،دانشمند ایرانی (ابوبکر رازی) و نابغه شهر ری را که برای یک پادشاه ایرانی عضدالدوله دیلمی کتاب نوشته از روی تعصب ملی (جالینوس عرب) میخواند.مترجم

2- این ادعا مورد تصدیق شیعیان نیست بخصوص که مدرک هم ذکر نشده است

ابوالفضل بیهقی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
«بیهقی» به اینجا تغییرمسیر دارد. برای دیگر کاربردها، بیهقی (ابهام‌زدایی) را ببینید.

ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (زاده ۳۷۰ ه. ش. ۹۹۵ در روستای حارث‌آباد بیهق در نزدیکی سبزوار، درگذشته ۴۵۶ ه. ش ۱۰۷۷ در غزنین) مورخ و نویسنده معروف ایرانی در دربار غزنوی است.

شهرت او بیشتر به‌خاطر نگارش کتاب معروف به تاریخ بیهقی است که مهمترین منبع تاریخی در مورد دوران غزنوی است. او اوائل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشت، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه. ش. پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.

در روزگار عبدالرشید غزنوی، هفتمین امیر غزنوی، بیهقی به بالاترین مقام در دیوان، صاحب دیوان رسالت رسید. در همین دوران گرفتار تهمت و کین بداندیشان شد. امیربدگمان او را از کار برکنار کرد و به زندان انداخت.

طغرل، غلام گریخته دربار محمود بر امیر عبدالرشید شورید و او را کشت. باز بیهقی به زندان افتاد به همراه گروهی دیگر از درگاهیان و درباریان. وی در سال ۴۳۷ ه. ش. پس از آزادی از زندان شروع به نوشتن کتاب معروف خود، تاریخ بیهقی، نمود.

تاریخ بیهقی

نوشتار اصلی: تاریخ بیهقی

بیهقی نوشتن کتاب تاریخ بیهقی را در سن چهل و سه سالگی، آغاز کرد و بیست و دو سال از عمر خویش را بر سر نوشتن آن نهاد. موضوع این کتاب، تاریخی است در سی مجلد ولی از این سی مجلد تنها شش جلد مانده‌است. جلد نخست موجود نیز از میانه آغاز می‌شود.

یکی از بخش‌های بسیار گیرای این کتاب داستان حسنک وزیر است. بیهقی هشتاد و پنج سال زیست و در سال ۴۵۶ ه. ش در گذشت و به این ترتیب نوزده سال پس از اتمام تاریخ خویش زنده بوده و هرگاه به اطلاعات تازه‌ای در زمینه کار خود دسترسی می‌یافته، آن را به متن کتاب می‌افزوده‌است.

بیهقی در دوران جدید، کشف مورلی (Morley)، خاورشناس انگلیسی است[نیازمند منبع]. او که در نیمه سده نوزدهم در هندوستان می‌زیسته چند نسخه از کتاب تاریخ بیهقی را فراهم آورد؛ اما اجل مجال انتشارش را نداد. دوست نزدیک او، کاپیتان ویلیام مسولیس (Captain William Massolis)، در سال ۱۸۶۲ برای نخستین بار تاریخ بیهقی را در شهر کلکته هند به چاپ رسانید. کتاب تاریخ بیهقی نخستین بار در ایران توسط علی‌اکبر فیاض تصحیح شده‌است.

محمّد زَکَریای رازی (۲۵۱ ه.ق. – ۳۱۳ ه.ق.) پزشک، فیلسوف و شیمی دان ایرانی که آثار ماندگاری در زمینهٔ پزشکی و شیمی و فلسفه نوشته است و به عنوان کاشف الکل و جوهر گوگرد (اسید سولفوریک) مشهور است.

به گفته جرج سارتن، پدر تاریخ علم، رازی «بزرگ ترین پزشک اسلام و قرون وسطی بود.» این دانشمند ایرانی از آن جا که کتاب های خود را به زبان عربی می نوشت، نزد غربیان به جالینوس عرب نیز مشهور بوده است.

در مورد تاریخ تولد و مرگ رازی

مهم ترین سند تاریخی دربارهٔ تولد و مرگ رازی کتاب «فهرست کتب رازی» نوشتهٔ ابوریحان بیرونی است. در این کتاب تولد رازی در غرهٔ شعبان ۲۵۱ (قمری) ه.ق و درگذشت او در پنجم شعبان ۳۱۳ ه.ق. ثبت شده است. ضمنا «در این رساله ابوریحان علاوه بر آن که صریحاً تاریخ تولد و وفات رازی را متذکر شده، مدت عمر او را به سال قمری شصت و دو سال و پنج روز و به شمسی شصت سال و دو ماه و یک روز به طور دقیق آورده است.» اما در منابع مختلف تاریخ های متفاوتی در مورد تولد و مرگ رازی آمده است.

آبله و سرخک

 

رازی اولین کسی است که تشخیص تفکیکی بین آبله و سرخک را بیان داشته است. وی در کتاب آبله و سرخک خود به علت بروز آبله پرداخته و سبب انتقال آن را عامل مخمر از راه خون دانسته است و ضمن معرفی آبله و سرخک به عنوان بیماری های حاد، نشانه هایی از بی خطر یا کشنده بودن آن ها را بیان می دارد و برای مراقبت از بیمار مبتلا به این بیماری ها روش هایی را توصیه می کند از جمله به عنوان اولین طبیب استفاده از پنبه را در طب آورده و به منظور زخم نشدن بدن بیماران آبله ای از آن بهره می برده و در مراقبت از چشم ها و پلک و گلو و بینی این بیماران توصیه فراوان کرده است. در کتاب آبله و سرخک رازی در مورد آبله و سرخک چه قبل از ظهور بیماری و چه بعد از آن و جلوگیری از عوارض بیماری به اندام های بدن تدابیری آورده شده است.

 

تشریح

 

در دوران رازی تشریح جسد انسان رواج نداشت و این کار را ناپسند و خلاف آموزه های دینی می دانستند و عموماً به تشریح میمون می پرداختند. رازی در کتاب های خود از جمله کتاب الکناش المنصوری از تشریح استخوان های و عضلات ، مغز، چشم، گوش، ریه، قلب، معده و کیسه صفرا و… سخن گفته است و طرز قرار گرفتن ستون فقرات و سوراخ ها و زائده های آن و نخاع شوکی را به خوبی شرح داده است. رازی نخستین پزشکی است که برخی از شعبه های اعصاب را در سر و گردن شناخته و پیرامون آن ها توضیحاتی داده است.

 

درمان بیماری های داخلی

 

رازی اسراف در دارو را بسیار مضر می داند، وی معتقد بوده است تا ممکن است مداوا با غذا و در غیر این صورت با داروی منفرد و ساده وگرنه با داروی مرکب به عمل آید. رازی می گوید: «هرگاه طبیب موفق شود بیماری ها را با غذا درمان کند، به سعادت رسیده است.»

 

وی بسیاری از داروها را روی حیوانات امتحان کرده و اثرات آن ها را ثبت و تشریح کرده است و سپس برای بیماران تجویز می کرده است.

 

اخوینی بخاری

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییرمسیر از ابوبکر اخوینی)
پرش به: ناوبری، جستجو

اَخوینی بُخاری، ابوبکر ربیع، نامدار به ابوحکیم، .[۱]، پسر احمد پزشک فرارودی در سده ۴ق است، اسامی دیگر وی که در اثر اشتباه در هنگام رو نویسی (استنساخ) به وجود آمده است عبارتند از:اجوینی .اخوین،اخوی . آخربی.[۱] از زندگی او آگاهی اندکی در دست است. اخوینی از مردم بخارا و شاگرد ابوالقاسم مقانعی و او شاگرد محمد زکریای رازی بود. او را به واسطه استادی در درمان بیماران مالیخولیایی، پزشک دیوانگان می‌خواندند. در برخی نسخه‌های چهار مقاله نظامی عروضی از او با نسبت ناشناخته اجوینی یاد شده است.

محقق مشهور استاد مجتبی مینوی حدس زده است که چون اخوینی خودرا شاگرد ابوالقاسم طاهر بن محمد بن ابراهیم مقانعی اعلام نموده و ابراهیم مقانعی نیز شاگرد محمد بن زکریای رازی (د ۳۱۳ ق) بوده، بنا بر این سال از دنیا رفتن اخوینی حدود سال ۳۷۱ هجری قمری بوده است .[۱]

آثار[ویرایش]

تنها اثر بازمانده‌اش هدایة المتعلمین فی الطب یکی از کهن‌ترین کتاب‌های پزشکی به زبان فارسی است که اخوینی آن را برای فرزند خود نوشته بوده است. اخوینی در هدایة به دو اثر دیگر خود به نام‌های قرابادین و کتاب نبض اشاره می‌کند.

منابع

زندگینامه پروفسور مجید سمیعی

پروفسور مجید سمیعی درتاریخ  29 خرداد 1316 در شهر تهران و در خانواده ای فرهیخته چشم به جهان گشودند.ایشان پس از اتمام تحصیلات دوره دبیرستان در ایران راهی کشور آلمان شدند و در دانشگاه ماینتز در رشته پزشکی مشغول به ادامه تحصیل گردیدند. نظر به موفقیتهای علمی ایشان در دوران تحصیلات پزشکی و کسب عالیترین نمرات ممکن در امتحانات پایان دوره پزشکی، جایزه ویژه وزارت علوم ایران برای برترین دانشجویان ایرانی مقیم اروپا به ایشان تعلق گرفت. پس از فراغت از تحصیل در رشته پزشکی و همچنین اتمام تحصیلات ثانوی در بیولوژی، ایشان تحصیلات تخصصی خود در رشته جراحی مغز و اعصاب را در دانشگاه ماینتزآغازنمودند و در سال 1970 موفق به دریافت مدرک بورد تخصصی این رشته از کشور آلمان شدند.

در آوریل 1970 و تنها در سن 32 سالگی ایشان موفق به دریافت عنوان دانشیاری در رشته جراحی مغز و اعصاب گردیدند و فعالیت خویش را بعنوان معاون دپارتمان جراحی مغز و اعصاب دانشگاه ماینتز ادامه دادند. یکسال بعد و در سال 1971 ایشان موفق به دریافت عنوان استادی (پروفسور) در رشته جراحی مغز و اعصاب گردیدند. در این سال پیشنهاد عنوان استادی و ریاست دپارتمان رشته جراحی مغز و اعصاب دردانشگاه ملی ایران (دانشگاه شهید بهشتی کنونی) به ایشان داده شد. لیکن ایشان جهت ادامه فعالیت علمی خود در دانشگاه ماینتز از پذیرش این سمت مهم امتناع نمودند. در سال 1977 ایشان ریاست دپارتمان جراحی مغز و اعصاب در بیمارستان نورداشتات در هانوفر آلمان را پذیرفتند، سمتی که ایشان تا سال 2003 عهده دار آن بودند. پس از چندین پیشنهاد برای ریاست دپارتمان های جراحی مغز و اعصاب از طرف دانشگاههای لایدن هلند و ماینتز آلمان ، ایشان در نهایت سمت استادی جراحی مغز و اعصاب دانشگاه پزشکی هانوفر (MHH) را در سال 1988 پذیرفتند. از سال 1996 ایشان ریاست هر دو دپارتمان جراحی مغز و اعصاب در بیمارستان نورداشتات و دانشگاه پزشکی هانوفر را عهده دار شدند. در سال 2000 پروفسور سمیعی موسسه بین المللی علوم اعصاب را در هانوفر بنیان نهادند و ریاست آنرا برعهده گرفتند. در سال 2003 ایشان بازنشستگی خود از ریاست دپارتمانهای جراحی مغز اعصاب در بیمارستان نورد اشتات و دانشگاه پزشکی هانوفر را اعلام نموده و خود را وقف توسعه موسسه بین المللی علوم اعصاب نمودند. در سال 2004 پروفسور سمیعی همچنین ریاست موسسه بین المللی علوم اعصاب چین واقع در دانشگاه پزشکی پایتخت (Capital Medical University) در پکن را نیز تقبل نمودند. در سال 2010  ساخت موسسه بین المللی علوم اعصاب ایران در تهران برنامه ریزی و عملیات ساختمانی آن آغاز گردید. پروفسور مجید سمیعی بیانگذار و رئیس موسسه بین المللی علوم اعصاب ایران میباشند که در آینده نزدیک راه اندازی خواهد شد.

اهتمام پروفسور سمیعی به آموزش و پیشبرد رشته جراحی مغز و اعصاب یکی از جنبه های بسیارمهم و برجسته در فعالیتهای علمی ایشان می باشد. ایشان از آغاز فعالیتشان بعنوان پروفسور جراحی مغز و اعصاب، کوشش وتوجه ویژه ای به آموزش جراحان مغز و اعصاب درسراسر جهان داشتند. ایشان از سال 1971  دوره های منظم سالانه یا دوسالانه آموزش جراحی میکروسکوپی مغز و اعصاب (میکرونوروسرجری) را در دانشگاه ماینتز برگزار می نمودند. پروفسور مجید سمیعی  همچنین در سال 1979 نخستین دوره آموزشی جراحی قاعده جمجمه در جهان را در هانوفر پایه گذاری نمودند. علاوه بر دوره های منظمی که ایشان در آلمان برگزار می نمودند، دوره های آموزشی مشابه دیگری نیز درسایر کشورها در سراسر جهان جهت ارتقای دانش جراحان مغز و اعصاب توسط ایشان پایه گذاری و برگزار گردید. در سال 2004 ایشان بعنوان رئیس موسسه بین المللی علوم اعصاب چین دوره بین المللی سالانه جراحی مغز و اعصاب بالینی را سازماندهی وبنیانگذاری نمودند. در سال 2004 سازمان تامین اجتماعی ایران ریاست دپارتمان جراحی مغز و اعصاب بیمارستان میلاد تهران را به پروفسور مجید سمیعی پیشنهاد نمودند.ازآن پس وبه رهبری ایشان، دوره های آموزشی منسجم و جامعی برای کارکنان دپارتمان برنامه ریزی و اجرا گردید که نتیجه آن تبدیل این دپارتمان به یکی از توسعه یافته ترین و پیشرفته ترین مراکز جراحی مغز واعصاب بوده است. از سال 2006 پروفسور سمیعی سمپوزیوم بین المللی جراحی مغز و اعصاب را بطور مستمردر تهران و به رهبری خود بنیاد نهادند.

پروفسور مجید سمیعی ریاست و عضویت در گروه بنیانگذاری بسیاری از جوامع و موسسات بین المللی را بر عهده داشته اند. پروفسور سمیعی در طی دوران زندگی علمی خویش مقامهای علمی بسیاری را در قالب استادی افتخاری، دکترای افتخاری و استاد میهمان ازدانشگاههای سراسر جهان کسب نموده اند. ایشان همچنین سخنرانی های افتخاری و سخنرانی های یادبود بسیاری نیز ایراد نموده اند. ایشان عضویت افتخاری بسیاری از آکادمیهای ملی علوم پزشکی وهمچنین جوامع جراحی مغز و اعصاب ملی، بین المللی و قاره ای را دارا می باشند. ایشان تا کنون جوایز، افتخارات ومدالهای ارزشمند و گرانبهای ملی و بین المللی بسیاری را کسب کرده اند. ایشان میهمان افتخاری  دربسیاری از گردهمایی های جراحی مغز و اعصاب بوده اند و به عنوان سخنران ویژه و مدعو، بیش از 1000 سخرانی در کنگره های بین المللی ایراد نموده اند.

   پس از انتخاب پروفسور سمیعی به سمتهای ریاست درجامعه جراحی مغز و اعصاب آلمان، جامعه جراحی قاعده جمجمه آلمان، جامعه بین المللی جراحی قاعده جمجمه، گروه بین المللی مطالعات قاعده جمجمه و جامعه جراحی پلاستیک و ترمیمی آلمان، ایشان در سالهای 1997 تا 2001 به سمت ریاست فدراسیون جهانی انجمنهای جراحی مغز و اعصاب (WFNS) انتخاب گردیدند. در سال 1998 ایشان بنیاد فدراسیون جهانی انجمنهای جراحی مغز و اعصاب (WFNS)  را بنیان نهادند. پروفسور سمیعی از سال 2001 به عنوان رئیس افتخاری فدراسیون جهانی انجمنهای جراحی مغز واعصاب (WFNS) و همچنین رئیس بنیاد این مجمع ایفای نقش نموده اند.

در سال 2011 فدراسیون جهانی انجمنهای جراحی مغز واعصاProfessor Madjid Samii ب (WFNS) پروفسور سمیعی را بعنوان سفیراین فدراسیون درآفریقا منصوب نمود که بنیانگذاری پروژه بسیار مهم "آفریقا 100"  جهت ارتقای دانش جراحی مغز واعصاب در سراسر این قاره از ابتکارات ایشان در این سمت بوده است.

پروفسور سمیعی ادیتور، عضو گروه ویراستاری و ادیتورافتخاری بسیاری از مجلات پزشکی هستند. ایشان تا کنون 17 کتاب در رشته جراحی مغز و اعصاب منتشر نموده اند. کارهای علمی ایشان همچنین در قالب بیش از 500 مقاله علمی منتشر شده است.

یکی از مهمترین دستاوردهای مهم پروفسور سمیعی، آموزش بیش از 1000 جراح مغز و اعصاب از سراسر جهان می باشد که اغلب  این جراحان در کشورهای خود دارای مراتب بالای علمی ، اجرایی و آموزشی هستند. در سال 2002 دوستان و شاگردان ایشان جامعه بین المللی جراحی مغز و اعصابی به نام "کنگره بین المللی جراحان مغز و اعصاب پروفسور مجید سمیعی (MASCIN)" را بنیان نهادند. این جامعه سپس به "جامعه بین المللی جراحان مغز و اعصاب پروفسور مجید سمیعی (MASSIN)" تغییر نام یافت.

در سال 2011 فدراسیون جهانی انجمنهای جراحی مغز واعصاب (WFNS) در اقدامی بیسابقه، مدال افتخار این فدراسیون به همراه جایزه 10000 یورویی خود که هر دو سال یکبار به برجسته ترین جراحان مغز و اعصاب از سراسر جهان اهدا خواهد شد را به افتخار پروفسور مجید سمیعی "مدال افتخار مجید سمیعی (Madjid Samii Medal of Honor)" نامگذاری نمود. نخستین جایزه و مدال افتخار مجید سمیعی در سال 2011  در کشور برزیل و همزما ن با برگزاری مجمع این فدراسیون به پروفسور Maurice Choux از کشور فرانسه و استاد دانشگاه مارسی اهدا شد.

پروفسور مجید سمیعی در سال 1961 با مهشید سمیعی ازدواج نمودند و دارای دو فرزند می باشند. دختر ایشان امیره سمیعی در رشته اقتصاد تحصیل نمودند و پسر ایشان پروفسور امیر سمیعی ، پروفسور مشهور جراحی مغز و اعصاب و معاون مرکز جراحی مغز و اعصاب در موسسه بین المللی علوم اعصاب هانوفر می باشند.


نویسنده: دکتر محمود نجم آبادی




 


دانشگاه و بیمارستان جندی شاپور میراث دانش اسکندریه و انطاکیه و یونان و ایران و روم است.
ایجاد شهر جندی شاپور و دانشگاه آن؛ در سال 241 میلادی والریانوس(1) در صدد حمله به ایران برآمد و کپدو کیه را تصرف کرد، نتیجهً ایرانیان عقب نشینی کردند، سپس طاعون در لشگریان روم افتاد و جنگ طولانی شد. والریانوس در سال 260 (یا 459) میلادی در رها اسیر ایرانیان شد. سپاهیان ایران به سوریه تاخته و شهر انطاکیه را متصرف و غارت و پس از آن والریانوس و عده زیادی از مردم شهر را اسیر نمودند که در میان آن ها عده ای از رومیان همراه والریانوس را برای کار درسد شادروان که بر روی دجیل زیر شوشتر هم چنین برای ساختن شهری در داخل ایران گماشتند. این شهر که به نام جندشاپور یا جندی شاپور یا جندیساپور (معرب جندی شاپور یا گندی شاپور) نام گذارده توسط اسرای رومی و یونانی در خوزستان در نزدیکی شوش بین دزفول و شوشتر که محل کنونی شاه آباد است، به امرشاپور اول که در میان اسراء عده ای معمار و مهندس و طبیب بودند ساخته شد.
در باب وجه تسمیه آن چنین آمده است: «به از اندیوشاپور»(2) یعنی شاپور بهتر از انطاکیه است. نظیر این کلمه در سلسله ساسانی دیده می شود مثل شهری که خسرو اول انوشیروان ساخته «به نام «وازاندوخسرو(3) و امثال آن ها.
بعضی گفته اند که جندی شاپور از ساخته های شاپور دوم است ولی به نظر نمی رسد این رأی صحیح باشد.
جمال الدین قفطی صاحب تاریخ الحکماء درباره جندی شاپور چنین گوید:
«مردم جندی شاپور از اطباء که در فن پزشکی بسیار حاذق می باشند و از عهد ساسانیان این علم در آن سرزمین مقامی بلند داشته و ایجاد شهر را به فرزند اردشیر پس از فتح انطاکیه و غلبه بر امپراطور روم که دختر قیصر را خواست و او دخترش را به زوجیت شاپور داد منسوب می دانند. شاپور برای دختر قیصر شهری به مانند قسطنطنیه (4) ساخت که جندی شاپور است».
باز قفطی گوید: که در تاریخ ساسانیان چنین آمده است: که این شهر قریه ای بود که ملک مردی به نام «جندا» بوده و پس از آن که شاپور این محل را برای بنای شهر انتخاب کرد دستور داد پول و مال فراوان به صاحبش بدهند، اما مالک ده آن را قبول نکرد و گفت شخصاً آن را خواهم ساخت. شاپور نیز پذیرفت، به این شرط که شاپور نیز در ساختن شهر شرکت نکند. مردم قریه گفتند که این شهر را جنداوشاپور می سازند، بدین جهت آن را جندی شاپور گفتند.
هم چنین قفطی گوید: وقتی دختر قیصر به آنجا رفت عده ای از اصناف مختلفه که به آنان احتیاج داشت و از اهل شهر او بودند با وی همراه گشتند، منجمله اطبائی دانشمند بدان شهر رهسپار گردیده و به تعلیم پزشکی پرداختند (تاریخ الحکماء قفطی چاپ مصر 1326 هجری قمری).
در کتاب مجمل التواریخ و القصص در باب گندیشاپور آمده است که این شهر از بناهای شاپور می باشد و متذکر گردیده که «به ازاندیوشاپور» بدین معنی که اندیو اسم انطاکیه در زبان پهلوی و به از آندیو یعنی بهتر از انطاکیه و آن را شاپور بمانند نطع شطرنج نهاد، هشت راه در هشت راه و در آن موقع شطرنج نبود، اما شکل شهر به مانند شطرنج بود. اکنون خرابست و دهی بر جامانده است (قریب سال 520 هجری قمری - خلاصه ی از مجمل التواریخ و القصص).
پاره ای گفته اند که جندی شاپور از ساخته های شاپور دوم (جلوس 310م) است، ولی به نظر نمی رسد این قول صحیح باشد، بلکه صحیح آن است که این پادشاه در رونق و تکمیل جندی شاپور خدماتی انجام داده است.
در باب وجه تسمیه جندی شاپور گفته اند: که این شهر مرکز سوق الجیشی سپاهیان عرب بوده است به مانند جندالکوفه و جند بصره.
بعضی گفته اند که مقصود از جندی شاپور شهرستان شاپور می باشد. عده ای نیز معتقدند که واژه (جند) معرف (گند) است.
پس از ساخته شدن شهر عده ای از قسمت های مختلف کشور به ناچار بدانجا کوچ داده شد. به علاوه اسرای یونانی و رومی نیز در آن جا مستقر گردیدند که در میان آن ها علاوه بر کارگران یونانی عده زیادی هنرمند و صاحبان صنعت نیز وجود داشتند.
بعد از شاپور اول (جلوس 238م.) شاپور دوم آن را محل اقامت خود قرار داد، یعنی اقامتگاه سلطنتی شد.
جندی شاپور همان شهری است که مانی را پوست کنده و پوستش را با کاه آکنده بدروازه شهر آویخته اند که به دروازه مانی معروف گردیده است.
بعدها بر اثر تعصبات مذهبی و اختلافات مذهبی که بین امپراطوران روم و نسطوریها پیش آمد، عده زیادی از این دانشمندان به ایران پناهنده شده و جمعی از آنان به این شهر روی آوردند. از طرف دیگر شاپور دوم و انوشیروان هر دو درباره تمرکز علمی این شهر منتهای جدرا کردند.
بر اثر مجاهدات شاپور دوم جندی شاپور یکی از مراکز مهم نساجی و عطرسازی گردید و پادشاهان ساسانی نفوذ و قدرت خود را در این شهر اجرا می داشتند.
من شخصاً قریه ای که به نام شاه آباد و محل سابق جندی شاپور است دیده ام. اما اثر یا آثاری از دانشگاه و بیمارستان آن مشاهده نکردم، بلکه زمین و تلی در آن محل دیدم که معروف است جندی شاپور سابقاً در آن جا بوده است. شاید روزی کاوشهائی در این قریه به عمل آید و آثار جندی شاپور مکشوف گردد.
به هر حال جندی شاپور در خوزستان قرار داشت و همان بیت لاپات می باشد. ایالت خوزستان در سال 19 هجری قمری (640 میلادی) به دست اعراب افتاد. شهر جندی شاپور طبق نوشته جغرافی دانان اسلامی به فراوانی نعمت و خرما و زراعت معروف بوده است.
از آن گذشته درباره محصولات این سرزمین از خرما و زیتون و انگور و ترنج و گندم و نیشکر نام برده شده و از این بابت سرزمین خوزستان که جندی شاپور هم جزئی از آن است به فراوانی نعمت و میوه مشهور و معروف دوران قبل از اسلام و پس از آن بوده است.
شرح مختصر بالا از نظر معرفی این سرزمین بود که اگر بخواهیم مشروح تر نظر جهان گردان و تذکره نویسان و جغرافی دانان را بنگاریم مطلب به درازا کشد.
اما زبان این سرزمین در دوران سلطنت ساسانی پهلوی و عادت و سنن آن به آئین زردشتی بوده و بقایای آثار آنان نیز اکنون در شهرهای مختلفه خوزستان و لرستان دیده می شود.
از خاندان های بزرگ سرزمین خوزستان «نوبختی ها» می باشند که خدمات ارزنده ای به تمدن اسلامی و به شرح ایضاً به خلفای عباسی نموده و سهم بزرگی در تمدن اسلامی دارند.
ب) اطباء جندی شاپور - در بیمارستان جندی شاپور عده زیادی طبیب به خدمت اشتغال داشتند، که مهم ترین آن ها خاندان بختیشوع یا آل بختیشوع (5) می باشند.
گر چه عده زیادی از اطباء این خاندان دوران اسلام را درک کرده و خدمت خلفاء عباسی را نیز کرده، بدین معنی که طبیب مخصوص خلفا بوده اند، اما از آن جا که پدران و چند نفر از آنان منحصراً در بیمارستان جندی شاپور یا آن که معلومات آنان از استادان جندی شاپور بوده و نسبت به مکتب جندی شاپور با وفا بودند، لذا اصولاً به نام جندی شاپوری (منسوب به جندی شاپور) می باشند. از این جهت لازم دانستیم همه آن ها را در این مبحث ذکر کنیم.
با آن که بیمارستان جندی شاپور نقش بسیار مهمی در پزشکی اسلامی ایفا کرده و دنباله آن تا اواخر قرن سوم هجری نیز کشیده است و مورخین مخصوصاً مورخین اسلامی این بیمارستان را عموماً ضمن بیمارستان های دوره اسلامی متذکر گردیده اند و با توجه آن که قسمت اعظم پزشکی اسلامی از جندی شاپور است، حق آن است که تمام اطباء این بیمارستان را چه قبل از دوران پزشکی اسلامی و چه پس از آن در این مبحث بنگاریم. بدین جهت در این مبحث اطباء مکتب جندی شاپور را متذکر می گردیم که در درجه اول خاندان بختیشوع می باشند.
این خاندان عده ای طبیب داشتند که عبارتند از :
1. بختیشوع بزرگ سر سلسله خاندان مزبور؛
2. جورجیس (6) - (جرجیس) فرزند بختیشوع جندی شاپوری رئیس بیمارستان جندی شاپور (طبیب منصور خلیفه 769 میلادی 152 هجری قمری)؛
این شخص همان طبیبی است که وقتی منصور خلیفه عباسی بیمار شد و اطباء بغداد در معالجه وی عاجز ماندند منصور وی را از جندی شاپور به بغداد خواست.
3. بختیشوع دوم فرزند جورجیس (7) (وفات 801) میلادی 185 هجری قمری) -وی نیز از اطباء جندی شاپور و طبیب معالج مهدی (دوران خلافت 169-158هجری قمری مطابق 785-774 میلادی) و هادی (دوران خلافت 170-169 هجری قمری مطابق 786-785 میلادی) و هارون الرشید (دوران خلافت 193-170 هجری قمری مطابق 808-786 میلادی) خلفاء عباسی بود.
وی هارون الرشید خلیفه عباسی را که از سردرد شدیدی که سخت او را درد و رنج می داد رهائی بخشید.
4. جبرئیل فرزند بختیشوع دوم، (8) از اطبای بزرگ جندی شاپور بود که در این بیمارستان به پزشکی اشتغال داشت علاوه بر آن پزشکی هارون الرشید و امین و مأمون خلفای عباسی را نیز کرده و در خدمت آنان گرامی می زیسته است. وی اولین طبیبی است که نخستین کتاب پزشکی را از زبان یونانی به عربی ترجمه کرده است. (213 هجری قمری - 828 میلادی).
5. جورجیس دوم فرزند بختیشوع دوم و برادر جبرئیل.
6. بختیشوع سوم پسر جبرئیل پسر بختیشوع پسر جورجیس (9) (وفات 256 هجری قمری مطابق 870 میلادی) - وی نیز از اطباء مشهور جندی شاپور بود و پزشکی معتز خلیفه عباسی (253 هجری قمری = 867 میلادی) را داشته است.
7 و 8- عبیدالله اول فرزند دیگر جبرئیل که طبیب المتقی خلیفه و میکائیل فرزند دیگر جبرئیل است.
9. یحیی یا یوحنا فرزند بختیشوع سوم.
10. جبرئیل دوم (10) (وفات 397 هجری قمری = 1005 میلادی) - وی فرزند عبیدالله اول که طبیب عضدالدوله دیلمی بوده است.
11. بختیشوع چهارم فرزند یحیی (با یوحنا) - وی طبیبی بسیار حاذق و به خدمت و پزشکی المقتدر بالله خلیفه اشتغال داشته است و با سنان بن ثابت بن قره الصابی پدر ثابت بن سنان معاصر بود. وفاتش به سال 329 هجری قمری مطابق 904 میلادی است.
12. ابوسعید عبیدالله دوم فرزند جبرئیل دوم - وفاتش به سال 450 هجری قمری مطابق 1058 میلادی است.
عده ای از اطباء غیر از خاندان بختیشوع پزشکی و خدمت خلفای عباسی را کرده اند و همه ی آنان در حقیقت شاگردان و پرورده شدگان جندی شاپور می باشند، زیرا که منبع دانش آنان جندی شاپور بوده است، به مانند خاندان ماسویه و حنین که اولی ها مستقیماً و دومی ها غیر مستقیم با این دستگاه بزرگ علمی سرو کار داشتند.
حنین این اسحق عبادی که طبیب نصرانی سریانی بوده و کنیه ی او ابازید است، در خدمت ابن ماسویه کار می کرده است.
چنان که در شرح حال جورجیس طبیب جندی شاپوری آمد عده ای از اولاد و احفا وی که در مکتب جندی شاپور به پزشکی و استادی اشتغال می ورزیدند به بغداد رفته و به پزشکی خاص خلفا نائل گردیده و بعضی از آن ها ریاست پزشکان بغداد را داشته اند.
بعضی از مورخان آنان را به نام «خاندان بختیشوع» یا «آل بختیشوع» به مناسبت نام اولین بختیشوع و برخی به نام «جورجیس» به « آل جورجیس» یا «بنوجورجیس» نام گزاری کرده اند، که شرح آنان در صحائف پیشین مذکور افتاد.
13 عیسی بن شهلافا(11) - وی از فارغ التحصیلان جندی شاپور و از پرورده های جورجیس اول است. که به سمت پزشکی مخصوص منصور خلیفه برگزیده شده بود و نزد منصور تقرب زیادی داشت.
14. شاپور فرزند سهل(12) - از اطباء مقیم بیمارستان جندی شاپور که در کار داروسازی بسیاری قوی بود. وی پزشکی متوکل عباسی (222-248 هجری قمری 848-762) را داشت. وفاتش به سال 255 هجری قمری (868 میلادی) اتفاق افتاد.
15. دهشتک - از پزشکان بیمارستان جندی شاپور و برادر ماسویه و رئیس بیمارستان جندی شاپور بود.
16. میخائیل برادر دهشتک - وی نیز با دهشتک در بیمارستان جندی شاپور به خدمت اشتغال داشته است.
17. سرجیس - وی نیز از شاگردان جورجیس معروف بود و در غیبت استاد ریاست بیمارستان را به عهده داشت.
18. ماسویه (13) - ماسویه یکی از استادان بزرگ جندی شاپور بود. وی قریب سی سال در این بیمارستان به خدمت و تدریس داروسازی (صیدله) اشتغال داشت و داروساز (صیدلانی) این مرکز بزرگ بود. غیر از تخصص در داروسازی در چشم پزشکی نیز بهره کافی داشت.
19. جورجیس فرزند میکائیل طبیب - وی فرزند میکائیل (میخائیل) فرزند ماسویه است و سال ها در بیمارستان جندی شاپور نزد پدرش تحصیل می کرد، اما به مقام پدر در پزشکی و داروسازی نرسید. مادرش دختر بختیشوع بن جورجیس بود. از وی تألیفی دیده نشد. سال وفاتش معلوم نیست.
20. عیسی بن صهاربخت (یا عیسی بن چهار بخت) از شاگردان جورجیس - وی از اطباء سریانی است که در ابتدای ظهور دولت عباسیان بود. نامش عیسی و از جندی شاپور است.
از وی کتابی به نام «فی قوی الادویه المفرده» باقی است. تاریخ وفات وی در کتاب های مورخان دیده نشد.
دسته دیگر از پزشکان جندی شاپور که در شاهنشاهی ساسانی خدمت کرده اند.
21. تئودوروس (14) - چنانکه آمد شاپور دوم طبیب یونانی داشته به نام تئودوروس (تیادروس) که نام وی در کتاب الفهرست ابن الندیم یادداشت شده است.
کتاب تألیفی او از کتب پزشکی بوده که بعدها به عربی ترجمه گردیده و تا قرن دهم میلادی وجود داشته است.
این طبیب یونانی بود و کیش عیسوی داشت. معروف است که وی از کناشی (مجموعه و یا فرمولر پزشکی) به نام «کناش تیادوروس» بوده است.
نا گفته نماند یکی از علل رونق دانشکده و بیمارستان جندی شاپور همین محبت های پادشاهان ساسانی به اطباء خارجی بود.
از اطبای خارجی یا بهتر بیان داریم اطباء درمان کننده دوران ساسانیان ماروثا(15) را باید نام برد. وی چنان که می دانیم اسقف بین النهرین بود که با نمایندگان روم به دربار ایران آمد و جلوس امپراطور روم را تبریک گفت. این اسقف یزد گرداثیم (420-399 میلادی) را از بیماری شفا داد.
از اطبای غیر ایرانی که در دوران انوشیروان می زیسته سرجیس راس العینی سریانی (16) سابق الذکر است که بسیاری از آثار بقراط و جالینوس را به سریانی ترجمه کرده است. ترجمه های پزشکی یونانی به عربی در قرن هشتم و نهم میلادی به نظر می رسد، عموماً از همین ترجمه های سریانی شد. پس از آن که برزویه به امر نوشیروان به هندوستان رفت و شطرنج و کلیله و دمنه و کتب پزشکی را نیز با خود همراه آورد، محتمل است چند طبیب هندی را نیز به ایران آورده باشد. از اطبای خارجی که در دوران سلسله ساسانی باید از آنان نامبرد اصطفان ادسی(17) معروف است که وی پدر خسرو را درمان کرده و خود خسرو نیز تحت تربیت او بوده است.
22. جورجیس - وی از اطباء سریانی و از نژاد جبرئیل (گابرین) طبیب انوشیروان می باشد.
23. تریبونوس - طبیب دیگری را نیز انوشیروان به نام تریبونوس (18) برای پزشکی خود انتخاب کرد. این همان طبیبی است که خسرو در موقع ترک مخاصمه با امپراطور روم شرط کرد که به خدمت خسرو بماند. تریبونوس برای بار دوم خدمت خسرو رسید و پادشاه ایرانی از وی بسیار راضی بود و هر چه این پزشک خواست، مورد تصویب شاه ایران قرار گرفت. منجمله به جای مال و مقام خلاصی 3000 اسیر رومی را خواست، و خسرو آن را اجابت کرد.
25. جبرئیل - دیگر از اطبای غیر ایرانی جبرئیل (گابریل)(19) است، که در حقیقت رئیس پزشکان (درستبذ) خسرو پرویز می باشد. وی طرفدار اریعقوبیان بود و چون شیرین عیال خسرو پرویز طالب فرزند بود و معالجات گابریل در وی مؤثر واقع شد، نتیجه ی شیرین صاحب فرزندی گردید که وی را مردان شاه لقب دادند. لذا مقام گابریل محتشم شد. وقتی شیرین تابع عقیده یعقوبیه شد، بالنتیجه کار یعقوبیان نیز بالا گرفت.
خسرو انوشیروان پادشاه ساسانی در سال بیستم سلطنت خویش دستور داد تا اطباء جندی شاپور هم آیند و چون انجمن نمودند آنان را با اطباء سیار کشورها بمباحثه وادار کرد. سرانجام جبرئیل بر همه تفوق یافت.
26. برزویه طبیب - وی از اطباء مائه اول هجری قمری است، که در دربار انوشیروان مقامی رفیع داشت. برزویه با جبرئیل طبیب و بیادق صاحب کتاب «الماکول و المشروب» و سرجیوس رأس العینی (20) طبیب و فیلسوف مشهور معاصر بود.
این چهار طبیب در دوران سلطنت انوشیروان خسرو در شعب مختلفه پزشکی خدماتی ارزنده کرده اند.
سمت ریاست پزشکان دربار انوشیروان یا حکیم باشیکری با جبرئیل بود. سرجیوس به ترجمه کتب فلسفی از یونانی به سریانی می پردازد.
بیادق به تألیف کتب پزشکی اشتغال داشت. برزویه به ترجمه کتاب های فلاسفه هند می پرداخت.
معروف است که وی کلیله و دمنه را از هند به ایران ارمغان آورد. در این کتاب بابی به نام وی می باشد و آن را از زبان هندی به پهلوی بر گرداند و در ازای این خدمت انعام گزافی از شاه دریافت کرد.
ترجمه کتاب کلیله و دمنه بعدها توسط عبدالله بن مقفع به عربی و سپس به فارسی برگردانده شد. بعدها عده ای دیگر این کتاب را به نحوی ترجمه و تلخیص کرده اند که ذکر همه آن ها از حوصله این کتاب خارج است.
اصل کتاب کلیله و دمنه از بیدپای فیلسوف هندی است، که در اصلاح اخلاق و تهذیب مردم از زبان پرندگان و حیوانات می باشد.
بروزیه طبیب در باب مسافرت به هندوستان گوید:
«... در جمله کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم و آن قدر که در امکان گنجید از کارهای آخرت راست کردم و بدین امید روزگاری می گذاشتم، که مگر روزی به روزگاری رسم، که بدان دلیلی یابم و یاری و معینی به دست آرم، تا سفر هندوستان پیش آمد. برفتم و در آن دیار هم شرایط بحث و استقصا (کوشش) هرچه تمامتر به جای آوردم و تقدیم نمودم و به وقت بازگشتن کتب آوردم و یکی از آن کلیله و دمنه است» (نقل از کتاب کلیله و دمنه بهرامشاهی).
برزویه پس از آن که مدتی در هند توقف نمود کتاب کلیله و دمنه را به دست آورد و آن را به انوشیروان داد.
اما شرح حال برزویه بدین شکل در کتاب کلیله و دمنه آمده است:
«چنین می گوید برزویه طبیب مقدم رئیس اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود و مادر از خاندان علماء دین زردشت و اول نعمتی که خدای تعالی بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من. چنان که از فرزندان دیگر مستثنی بودم و به مزیت تربیت و ترشیح (پرورش و شیر دادن) مخصوص شدم چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن علم پزشکی تحریض (تشویق و تحریک) نمودند و چندان که اندک مایه وقوف افتاد و فضیلت آن را بشناختم برغبتی صادق و حرص غالب در تعلم آن می کوشیدم. تا بدان صنعت شهرتی تمام یافتم و در معالجه بیماران متهدی (راهنمائی شده) شدم. آن گاه نفس خویش را میان چهار کار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم : وفور مال و لذات حال و ذکر سائر و ثواب باقی. و پوشیده نماند که علم پزشکی به نزدیک همه خردمندان و در همه دنیا ستوده است و در کتب پزشکی آورده اند، که فاضل ترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید که به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هر چه کامل تر بیاید و رستگار عقب مدخر گردد، چنان که غرض کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد، که قوت او است. اما کاه که علف ستور است خود بتبع (به نتیجه) حاصل آید. در جمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم، که در وی امید صحت بود، معالجه او بروجه حسبت (برای خدا و بدون طمع و اجر) کردم، و چون یک چندی بگذشت و طایفه از امثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم، نفس بدان مایل گشت و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت و نزدیک آمد، که پای از جای برود. با خود گفتم که ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی توانی کردن و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گورفکرتی شافی واجب داری، حصر و شره این عالم فانی بر تو بسراید و قویتر سببی ترک دنیا را مشارکت مشتی دون عاجز است که بدان مغرور گشته اند. از این اندیشه ناصواب در گذر و همت بر اکتساب ثواب آخرت مقصور گردان، که راه مخوفست و رفیقان ناموافق و رحلت و هنگام حرکت نامعلوم. زینها تا در ساختن توشه آخرت تأخیر جایز نشمری که بنیت آدمی چون آوندی (ظرف) ضعیف است پر اخلاط فاسد از چهار نوع متضاد و زندگانی آن را به منزلت عمادی، چنان که بتی زرین که به یک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضاء به هم پیوسته. هرگاه که بیرون کشند در حال از هم باز شود. چندان که شایانی قبول حیات از این جثه زائل گشت، برفور متلاشی گردد و به صحبت دوستان و برادران هم مناز و بر وصل ایشان حریص مباش، که سور (عیش) آن از شیون (ناله و فریاد) قاصر است و اندوه آن بر شادی راجح (برتر). و با این همه درد فراق بر اثر و سوز هجران منتظر و نیز شاید بود، که کسی را برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معیشت ایشان به جمع مال حاجت افتد و ذات خویش را فدای آن داشته آید. و راست آن را ماند که عود بر آتش نهند و فوائد نسیم آن به دیگران برسد و جرم آن سوخته شود. و به صواب آن لایقتر که بر معالجت مواظبت کنی و بدان التفات ننماتی، که مردمان قدر طبیب ندانند. لیکن در آن نگر که اگر توفیق باشد و یک نفس را از چنگال مشقت خلاص طلبیده آید، آمرزش بر اطلاق مستحکم شود. آن جا که جهانیان از تمتع (بهره و لذت یافتن) نان و آب و معاشرت جفت و فرزند محروم مانده باشند و به علت های مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته. اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری (طلب) افتد، اندازه خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت. و اگر دون همتی چنین سعی به سبب حطام دنیا باطل گرداند، هم چنان باشد که مردی یک خانه عود داشت. اندیشید که اگر کشیده بفروشم و در تعیین قیمت احتیاط کنم، روزگار دراز شود. بر وجه گزاف (به طور تخمین و بر آورد) به نیمه بها به فروخت. چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم، به راه راست باز آمد و به رغبتی صادق و حسینی بی ریا روی به علاج بیماران آوردم. و روزگار دراز در آن مستغرن گردانیدم، تا به میامن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان برمن متواتر (پیاپی) شد. و پیش از سفر هندوستان و پس از آن انواع دوست کامی و نعمت دیدم و به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. و آن گاه در آثار و نتایج علم پزشکی تأملی کردم و ثمرات و فوائد آن را بر صحیفه دل بنگاشتم ...». (نقل از کتاب کلیله و دمنه بهرام شاهی).
وفات برزویه به طور قطع معلوم نیست که در چه تاریخ اتفاق افتاده است، ولی آن چه از قرائن استنباط می گردد آن که وی تا سال 532 میلادی که قریب نود سال قبل از هجرت است در قید حیات بوده است.
اکنون شرح حال و مقامی از پزشکان هندی مؤثر در پزشکی جندی شاپور را می نگارم:
27. کنکه یا منکه هندی(21) - وی از هند به ایران آمده و کتبی از زبان هندی به پهلوی برگرداند، که بعداً به عربی ترجمه شده است. وی در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم می زیسته و معروف است که توسط هارون الرشید خلیفه عباسی به توصیه برمکیان به بغداد خوانده شده است. کنکه کتابی به نام «کتاب السموم» تألیف شاناق طبیب دانشمند و قدیمی هندی را از زبان هندی به پهلوی برگردانده است. این کتاب چنانکه از اسم آن مستفاد می گردد، درباره سموم و در جندی شاپور جزو کتاب های درسی آن دوران بوده است.
کتاب سموم در پنج قسمت یا پنج مقاله می باشد. این کتاب چنان که گفته شد توسط منکه با کمک ابوحاتم بلخی به پهلوی جهت یحیی برمکی ترجمه و سپس توسط عباس بن سعید الجوهری در زمان مأمون به عربی بر گردانده شده، و شامل موضوعات داروشناسی و سم شناسی است.
در سال 1943 میلادی، در برلن کتابی تحت عنوان «کتاب الشاناق فی السموم و التریاق» با ترجمه آلمانی چاپ شده است، که در دو قسمت می باشد. قسمت اول آن که همان کتاب شاناق «کتاب السموم» قسمت دوم آن اضافاتی از مآخذ یونانی در باب سموم و تریاق ها می باشد. کنکه را ترجمه دیگری از کتاب جراح بزرگ هندی به نام سسترد(22) (سوچروته) است، که آن را نیز برای خالد برمکی ترجمه کرده و در بیمارستان از آن استفاده به عمل می آید.
ترجمه هایی چند در دوران خسرو انوشیروان از مؤلفین یونانی و هندی مخصوصاً افلاطون و ارسطو بیدپای هندی است.
28. بیادق - وی از اطباء عصر انوشیروان می باشد، که در فلسفه و پزشکی دستی به سزا داشته است. کتابی در باب «اکل و شرب» دارد، که به نام انوشیروان تألیف کرده است. اندرز و پندهائی که ابن سینا به نظم در آورده از این کتاب مأخوذ می باشد.
وی نود سال قبل از هجرت نبوی می زیسته است.
از دانشمندانی که غیر مستقیم در دستگاه علم جندی شاپور مؤثر بوده بیدپای هندی است.
29. بیدپای هندی - وی از فلاسفه و حکمای قدیم هندوستان و در دوران «دایشلم» شاه هندوستان می زیسته است.
وی مؤلف کتاب «کلیله و دمنه» می باشد. ملا کاتب چلبی صاحب کشف الظنون گوید:
«وقتی که بیدپا کتاب کلیله و دمنه را تألیف و به خدمت دایشلم آورد، مورد لطف آن پادشاه گردید. پادشاه در برابر خدمت تاجی از طلای خالص بر سر حکیم گذارد و وی را در سلک وزرای خویش منسلک گردانید.
می گویند بعدها در دوران انوشیروان برزویه طبیب به لطائف الحیل این کتاب را تحصیل کرد و به خدمت پادشاه ایران آورد. سپس به دستور این پادشاه به زبان پهلوی برگردانیده شد. که بعدها چندین بار به زبان های عربی و پارسی (یعنی از این ترجمه ها با تلفیقات و اضافات است) برگردانده شده است.
دیگراز پزشکان جندی شاپور غیر از آن ها که نام بردیم، عده ای نیز جندی شاپوری بوده اند به مانند:
ما سرجیس و سلمویه و عیسی بن ماسه و یعقوب ماهان.
از رؤسای جندی شاپور آن عده که بر این دستگاه بزرگ علمی ریاست داشته اند عبارتند از:
1) جورجیس فرزند بختیشوع،
2) بختیشوع دوم فرزند جورجیس،
3) جبرئیل پسر بختیشوع دوم،
4) شاپور فرزند سهل

پی نوشت ها :

1. Valerinos
2. Veh-az-Aadev- i-Shapur
3. Veh - az - Andev - i - Khosraw
4. Constantinople
5. بختیشوع مرکب از بخت (به ضم اول) یعنی رها کرده، نجات داده و یشوع به معنای مسیح که جمعاً یعنی نجات داده مسیح می باشد. به مانند کلمه صهار بخت (یا چهار بخت).
6. توضیح آن که منصور خلیفه عباسی مبتلی به بیماری معده و سوء هاضمه و ضعف قوای جنسی گردید که اطباء بغداد (آن دسته که در بغداد پزشکی می کردند و در برابر اطباء جندی شاپور در حقیقت شاگرد هم محسوب نمی گردند) از معالجه خلیفه عاجز شدند.
خلیفه دستور داد، که حاجبش به نام «ربیع الخادم» مجلس مشاوره تشکیل دهد. پس از تشکیل مجلس مشاوره همه بالاتفاق گفتند جورجیس طبیب و رئیس بیمارستان جندی شاپور در صنعت پزشکی منحصر به فرد و یگانه روزگار است. وی به بغداد احضار گردید تا درمان خلیفه کند.
خلیفه دستور به احضار جورجیس داد و به حاکم جندی شاپور ابلاغ کرد که امر خلیفه را اجرا کند. حاکم چنان کرد. ابتدا جورجیس از رفتن به بغداد امتناع کرد، ولی حاکم وی را مجبور کرد که به بغداد برود.
جورجیس امور بیمارستان را به پسر خود بختیشوع واگذار کرد و با دو نفر از شاگردان به نام های ابراهیم و عیسی بن شهلافا به بغداد رفت. وقتی به این شهر رسید منصور را از تمام بیماری ها بهبود داد.
آن گاه خلیفه دو تن از کنیرکان را به خانه جورجیس فرستاد، جورجیس در خانه نبود و برای عبادت به کنیسه رفته بود. چون باز آمد و وضع چنان دید خشمگین شد و کنیزکان را به قصر خلیفه باز گرداند.
خلیفه علت را از جورجیس سؤال کرد؟ وی در جواب گفت:
ما عیسویان بیش از یک زن نمی توانیم به عقد دائم خود در آوریم و تا آن زن زنده است، از گرفتن زن دوم محروم می باشیم.
خلیفه چون چنین سخنی شنید، اجازه داد جورجیس برای درمان زن های حرمسرا برود و بدین ترتیب مقام جورجیس نزد خلیفه بسیار ارجمند گردید.
جورجیس چهار سال در بغداد بود و پزشکی مخصوص خلیفه را داشت. پس از آن بیمار گشت. خلیفه به عیادتش رفت. جورجیس بی اختیار گریه کرد ... گفت اگر خلیفه مرخصم کند به وطن بر خواهم گشت، تا به دیدار اهل و اولاد نایل گردم و بار دیگر روی آنان را ببینم.
آن گاه خلیفه وی را خطاب کرد و گفت: مسلمان شو. جورجیس در پاسخ خلیفه گفت: من مایلم به کیش اجدادم باشم، خواه به بهشت یا به دوزخ بروم. خلیفه خندید و گفت: با آن که دوری تو بر من ناگوار است، چرا که طی مدتی که در بغداد بودی بیماری هایم را درمان کردی که ابداً بوی بیماری به مشامم نرسیده است، اجازه مراجعت می دهم.
جورجیس گفت: برای سلامت خلیفه یکی از شاگردانم «عیسی بن شهلافا» را در خدمت خواهم گذارد.
خلیفه دستور داد که جورجیس را با ده هزار دینار همراه یکی از مستخدمین مخصوص خود و زاد و توشه به جندی شاپور برسانند و امر داد اگر وی در راه فوت کرد و به جندی شاپور نرسید، جنازه اش را نزد پدرانش به خاک سپارند.
جورجیس به جندی شاپور آمد و مجدداً در بیمارستان این شهر به خدمت سابقش اشتغال ورزید. آن گاه دستور داد عیسی بن شهلافا به بغداد رفته، به مراقبت خلیفه و به سمت طبیب مخصوص وی در این شهر بماند.
مجدداً خلیفه بیمار شد و دستور داد که جورجیس به بغداد بیاید، اما جورجیس به علت افتادن از پشت بام در بستر بیماری افتاده بود و قدرت حرکت و مسافرت نداشت. لذا طبیب دیگری به نام ابراهیم را برای پزشکی خاص خلیفه فرستاد. وی (ابراهیم) تا آخر عمر در دربار منصور بود.
جورجیس کتب چندی به امر منصور از یونانی به عربی برگردانیده است.
وی در بیمارستان جندی شاپور خدمت می کرد و ریاست دانشکده پزشکی جندی شاپور را داشت.
هادی پسر و ولیعهد مهدی (وفات مهدی به سال 164 هجری قمری مطابق 780 میلادی است) به سختی بیمار گردید. خلیفه امر کرد بختشیوع به بغداد رود. وی به بغداد رفت و هادی را معالجه کرد اما بر اثر اختلاف با اطباء خلیفه و دربار وی نتوانست در این شهر بماند، لذا به امر هادی به جندی شاپور مراجعت کرد.
7. وی بمانند پدرش جورجیس طبیبی حاذق و متبحر در پزشکی بود.
به سال 171 هجری قمری (مطابق 787 میلادی) که خلافت به هارون الرشید رسید. اتفاقاً به بیماری سختی مبتلی شد. خلیفه به یحیی فرزند خالد برمکی دستور داد طبیبی حاذق احضار کند.
یحیی گفت طبیب خاص پدر و مادرت «ابوقریش» است و اجازه خواست وی برای معالجت به خدمت خلیفه برسد. (این ابوقریش طبیبی است که پس از احضار بختیشوع به بغداد برای هادی با توطئه خیرران عیال هادی سبب شد که از بغداد به جندی شاپور روانه گردد).
بختیشوع مجدداً به بغداد رفت و در حضور خلیفه با زبان های پارسی و عربی درود بر خلیفه فرستاد.
می گویند یحیی برمکی برای آن که اعتماد خلیفه را به بختیشوع جلب کند دستور داد هیئتی از اطباء بغداد جمع کرده تا میزان دانش بختیشوع معلوم گردد. هیئت مزبور عبارت بودند از ابوقریش و عیسی بن شهلافا و عبداله طیفوری و داودبن سرافیون و سرجیس.
پس از آن که هیئت مذکور جلسه در حضور خلیفه تشکیل دادند. هرون دستور داد ادرار حیوانی را به بختیشوع نشان دهند و از او سؤال کرد، که دستور دهد صاحب این ادرار چه غذائی باید بخورد. بختیشوع در پاسخ گفت صاحب این ادرار باید جو تازه بخورد. هرون بخندید. سپس تمام حضار از فضائل بختیشوع سخن راندند. هرون وی را صله داد و خلعتی فاخر بخشید و دستور داد تا وی رئیس پزشکان کشور گردد.
می گویند وقتی جورجیس پدرش عزم رفتن بغداد نمود، بختیشوع به پدر گفت: چرا مرا با خود به بغداد نمی بری؟
جورجیس در جواب گفت: شتاب مکن تو نیز در استخدام پادشاهان در خواهی آمد و مقامی ارجمند خواهی یافت.
وی را مؤلفات چندی در پزشکی می باشد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
«کناش مختصر» و «کتاب تذکره» که برای فرزندش جبرئیل به رشته تحریر در آورده است.
وی را دو پسر بود یکی به نام جبرئیل و دیگری جورجیس.
8. وی با پدرش چنان که آمد در بغداد بود. این امر بر حسب درخواست جعفر برمکی وزیر هارون طبیب مخصوص هارون شد.
در ابتدای اقامت جبرئیل در دربار هارون الرشید واقعه ای اتفاق افتاد که مقام وی بسیار ارجمند گردید و آن این که یکی از کنیران حرامسرای هرون بر اثر میگساری شبانه مبتلی به بیماری فالج گردید و هر دو پایش بی حرکت ماند (از کار افتاد).
جبرئیل به وسائل روانی فی المجلس وی را درمان و کنیزک بهبود یافت. هرون بسیار خوشحال شد و علت این نوع درمان را از جبرئیل سؤال کرد؟ جبرئیل در پاسخ گفت: در بعضی بیماری ها آن گاه که طبیب حاذق از داروهای درمان کننده علاج نمی بیند، به وسایل نفسانی متوسل می گردد.
بدین ترتیب جبرئیل بیش از بیش در دربار هارون الرشید مقام و منزلتی ارجمند یافت و چون پزشکی حاذق و کم نظیر بود تحف و هدایای زیادی از طرف وزراء و امرا و بزرگان دولت عباسی علاوه بر حقوق گزافی که از هارون الرشید دریافت می کرد سیل وار به طرف او سرازیر گردید، به نحوی که شکوه و جلال زندگی وی در بغداد زبان زد خاص و عام بود.
حقوق و درآمد سالانه جبرئیل از هارون الرشید زیاد بود. می گویند که ثروت فوق العاده و جلال و شکوه کم نظیری در بغداد برای خود فراهم ساخت، که از بعضی نظرات و جهات بر جلال و شکوه دربار خلیفه داشت.
با تمام این احوال جبرئیل هیچ گاه تعصبی نسبت به عرب نداشت و به مذهب خود و این که از جندی شاپور است فخر می کرد. از آن گذشته تا ممکن بود به پارسی سخن می گفت.
جبرئیل برای ترجمه کتب بقراط و جالینوس از زبان یونانی به عربی و سریانی از عده ای از دانشمند صابئین استفاده کرد و آنان را به ترجمه کتب دو استاد بزرگ وا داشت که این مطلب یکی از عوامل مهم و اساسی و بنیان پزشکی اسلامی می باشد.
جبرئیل نسبت به حنین فرزند اسحق عبادی احترام فوق العاده می کرد.
حنین برای جبرئیل کتابی در تشریح بدن از یونانی به عربی ترجمه کرد.
با آن که حنین جوان بود و جبرئیل مسن، آن قدر جبرئیل به حنین احترام می گذاشت که همه در عجب بودند. روزی از وی سؤال شد علت چیست که این همه درباره ی حنین احترام قائل؟ در پاسخ گفت اگر این جوان (یعنی حنین) عمرش دراز گردد، سرجیس رأس العینی را رسوا خواهد کرد.
توضیح آن که سرجیس رأس العینی کتب چندی در فلسفه و حکمت از یونانی به سریانی برگردانده است.
وی (جبرئیل) معتقد بود که مترجمین کتاب های بقراط و جالینوس را برای ما اطباء ابزار کار تهیه می کنند و این امر به مانند آن است که آنان سازندگان شمشیر و ما شمشیر زنان می باشیم. چون شمشیرگر شمشیر را از فولاد می سازد نمی تواند از آن استفاده کند، این شمشیر زن است که از آن استفاده می نماید.
مدت اقامت جبرئیل در بغداد جمعاً بیست و سه سال بود. پس از مرگ هارون الرشید طبیب مخصوص امین و سپس به خدمت مأمون مشغول بود. در سقوط بغداد به دست لشکریان خراسان و قتل امین مردم عوام به خانه جبرئیل ریخته و اموالش را بغارت بردند، بدین معنی پس از قتل امین چون مأمون (198 هجری قمری = 813میلادی) به علت ترک خدمت از جبرئیل دلگیر بود، به حسن بن سهل دستور داد اموال جبرئیل را گرفته و محبوسش کنند جبرئیل مدتی در حبس بود. در این هنگام حسن بیمار شد و اطباء از معالجت وی عاجز ماندند. اجباراً جبرئیل را از حبس آزاد ساخت و در مدت کمی طبق درمان وی حسن بهبود یافت (202 هجری قمری مطابق 817میلادی).
به سال 210 هجری قمری (مطابق 825میلادی) مأمون را بیماری سختی عارض شد. میکائیل (میخائیل) و سایر اطباء از معالجت وی عاجز ماندند و با تمام تلاش ها کاری از بیش برده نشد.
دوستان جبرئیل مأمون را به احضار جبرئیل ترغیب کردند. جبرئیل در مدت پنج روز خلیفه را با شدت بیماری که داشت درمان کرد. مأمون دستور داد یک میلیون درهم (هزار هزار) به طبیب بدهند و هر چه از اموال به غارت برده بودند به وی بازگردانند، تا آن جا که همان مقام دوران هارون الرشید را یافت.
وی مردی خلیق و مهربان و بسیار مردم دار و از هر جهت صفات یک طبیب را دارا بود.
جبرئیل و پدرش بختیشوع و پدر بزرگش جورجیس از اطباء بزرگ جندی شاپور می باشند که در میان پزشکان جندی شاپور آثاری فوق العاده به پزشکی بغداد (که بعدا مرکز مهم پزشکی اسلامی گردید) و بالنتیجه به پزشکی اسلامی نموده اند.
جبرئیل به سال 213 هجری قمری (828 میلادی) در بغداد در گذشت. از جنازه اش تجلیل زیاد به عمل آمد و به موجب وصیتی که به دامادش میخائیل کرده بود و برادر شهر مدائن در دیری به خاک سپردند.
معروف است که جبرئیل در دربار هرون (193-170 هجری قمری = 807-786 میلادی) چنان قدر و منزلتی داشته که هرون به امنای دولت خود نوشته: «کل من کان له الی حاجه فلیخا الطب بهاجبرئیل لانی افعل کل مایسئلنی فیه ویطلبه منی». یعنی هر کس حاجتی از من دارد جبرئیل را بخواهد بدلیل آن که هر چه جبرئیل طلب کند من آن را عمل می کنم.
وی سه بار زبیده مادر جعفر (حرم هرون) را درمان کرد و سیصد هزار دینا زرمسکوک انعام گرفت.
از مؤلفات وی رساله «مطعم و مشرب» است که به نام مأمون تألیف کرده ایضاً کتابی «در مدخل طب» و «باه» «بخور» و همچنین «کناشی» در پزشکی می باشد.
9. بختیشوع پس از مرگ جبرئیل به جای پدر ریاست بیمارستان جندی شاپور را داشت. وی به بغداد فراخوانده شد و به سمت طبیب خاص خلیفه و رئیس پزشکان درباری منصوب گردید.
وی زمان خلافت مأمون و معتصم و وائق و متوکل و منتصر و مستعین و معتز و مهتدی را درک کرده است.
اما دوران حشمت و جلال فوق العاده اش در دوران معتصم و متوکل (232 ر227 هجری قمری = 848ر811 میلادی).
می گویند متوکل عباسی آن همه سفاکی و ستمگری که هیچ کس را یارای خلاف گوئی با وی نبود در برابر بختیشوع ساکت می ماند.
وی در خدمت خلیفه بسیار محترم و معزز بود.
روزی بختیشوع در مجلس خلیفه پهلویش نشسته بود. صحبت از بیماریهای سوداوی بود. سخن بدینجا رسید، وقتی سواد به مزاج بیمار غلبه کند طبیب حکم به جنون وی کند و قاضی شرع دست و پای او را به زنجیر ببندد و قیم بر او گمارد. متوکل عباسی ضمن صحبت بادارعه بختیشوع (دراعه جامه ای پنبه ای با پشمین که جلوی آن باز باشد) آن را می کشید تا به محل بندازار رسید و آن را پاره کرد و خود نمی دانست چه می کند. بختیشوع را نیز شرم بود که مطلبی گوید. متوکل از بختیشوع سؤال کرد شما اطباء چه وقت و با چه علامتی حکم بر جنون بیماری سودائی می کنید؟ بختیشوع در جواب گفت که یک بیمار سودائی دراعه طبیب خود را تا بندازار پاره کند. در این هنگام حکم به دیوانگی او کرد. که باید دست و پایش را بیست و قیم بر او گمارد.
بختیشوع در شهر بغداد خانه ای گشاده داشت. همه کس از بزرگ و کوچک از مال او متمتع بودند و هر کس بر او وارد می گشته یک قوطی بخور همراه یک قوطی ذغال به وی هدیه می داد.
این قوطی بخور و ذغال مأخوذ از عادت در جندیشاور بود، که بدان وسیله فضای اطاق ها و خانه را معطر می کردند.
روزی متوکل به خانه بختیشوع با پنج هزار نفر از ملتزمین رکاب و خدام و فراش رفت. بختیشوع از خلیفه خوب پذیرایی کرد و بعداً برای ملتزمین رکاب پنج هزار سفره خوراک مرتب کرد. این امر سبب رشک متوکل به کثرت تجمل و حشمت و ثروت وی گردید. به بهانه ای دستور داد اموال او را گرفته و ضبط کند.
10. وی پزشکی را نزد پدر آموخت و در بغداد مانند اجدادش شهرت به سزایی داشت.
معروف است که صاحب بن عباد در ری بیمار شد، بحاکم بغداد دستور داد از پزشکان این شهر طبیبی برای درمان وی گسیل دارد.
جبرئیل مجلش مشاوره ای از پزشکان شهر تشکیل داد، همه متفقاً به جبرئیل برای پزشکی صاحب رأی دادند.
او با شکوه فراوان به ری رفت و صاحب را درمان کرد و به درخواست صاحب کناشی (مجموعه) پزشکی نوشت که در باب بهداشت بدن آدمی از سرتا پا بود.
پس از آن جبرئیل برای درمان یکی از شاهزادگان دیلمی «خسرو شاه دیلمی» به دیلمان رفت و بیماری او را نیز درمان کرد وچون فارسی می دانست رساله ای درباره بیماری وی به پارسی به رشته ی تحریر آورد. این رسانه یا کتاب که به نام خسرو شاه دیلمی است موسوم به «فی الم الدماغ به مشارکه المعده ی و الحجاب یعنی الحجاب الفاصل بین آلات الغذا و الات التنفسن المسمی ذیافر غما» می باشد.
در مراجعت از خدمت صاحب یک هزار دینار در برابر تألیف کناش به وی صله عطا کرد.
جبرئیل درباره ی صله گفت: صد برگ تألیف کردم و هزار دینار گرفتم.
جبرئیل در مراجعت از دیلمان مجدداً خدمت صاحب بن عباد رفت.
صاحب از وی سؤال کرد بزرگ ترین ارکان و رطوبات بدن چیست؟ وی در پاسخ گفت خون.
صاحب از او خواست رساله ای در بیان و استدلال این مطلب بنگارد.
جبرئیل در مراجعت به بغداد رساله ای در این زمینه نگاشت و آن را به نام «الکافی» نام گذارد.
وی از پزشکانی است که در بیمارستان عضدی که به همت پادشاه دیلمی در بغداد تأسیس یافت خدمت می کرد.
معروف است که او علاوه بر پزشکی در بیمارستان عضدی طبیب مخصوص عضدالدوله نیز بود و دو حقوق دریافت می کرده است، بدین معنی که سیصد درهم از بیمارستان و به همین مقدار نیز از عضدالدوله دیلمی. به علاوه خرج خوراک و پوشاک و منزل را نیز از خزانه ی عضدی دریافت می داشته است.
وی از جمله پزشکانی بود که در بیمارستان عضدی به خدمت اشتغال داشت.
وی را تألیف دیگری است به نام «کتاب المطابقه بین قول الانبیاء و الفلاسفه».
11. این عیسی همان طبیبی است که به جای جورجیس در بغداد ماند.
بر اثر طمع به جمع آوری مال و منال پرداخت و از روش استاد دور افتاد و چنین وانمود کرد که سلامت خلیفه در دست اوست. وی نامه ای جهت مطرح نصیبین نوشت و از وی مال و پول خواست و وی را تهدید کرد.
نامه بدین مضمون بود: مگر نمی دانی که سلامت خلیفه در دست من است، اگر بخواهم وی را بیمار و اگر اراده کنم وی را سالم کنم.
مطران نامه را توسط «ربیع حاجب» که با عیسی کدورت داشت به خلیفه داد. چون خلیفه از کار او خبردار شد وی را از پزشکی مخصوص خود منفصل کرد و به ربیع الخادم (پیشکار و منشی و محرم خلیفه) دستور داد که عیسی را به جندی شاپور بفرستد و مجدداً جورجیس را به بغداد احضار کند. اما جورجیس بر اثر سقوط از پشت بام از رفتن به بغداد عذر خواست و ابراهیم سرافیون را که از استادان بزرگ جندی شاپور بود به بغداد فرستاد.
12. شاپور فرزند سهل رئیس رئیس بیمارستان و دانشکده جندی شاپور بود. وی برخلاف عده ای از اطباء و رؤسای بیمارستان جندی شاپور اصولاً به رفتن بغداد و تهیه مال و متاع و به دست آوردن جاه و جلال توجهی نداشت و پیوسته در جندی شاپور به مطالعه و خدمت روزگار می گذرانید.
وی ابتدا طبیب مقیم بیمارستان و سپس ریاست آن را داشت و در زمینه داروسازی تبحر یافت. مؤلفاتی چند دارد. منجمله: الف) کتاب قرابادین بزرگ «الاقرا باذین الکبیر» در شناسائی گیاه ها و نباتات پزشکی که در داروخانه های اغلب بیمارستان ها مورد استفاده بوده است، ب) کتابی در نیروهای غذا و منافع و مضار آن به نام «کتاب قوی الاطعمه و مضارها و منافعها»، ج) کتابی در ابداع ادویه «کتاب الابدال الادویه» که در باب معادل ها و جانشین های داروهاست، د) مقاله ای در خواب و بیداری به نام «مقاله فی القول فی النوم و الیغظه». هـ) کتابی بر رد نظر حنین بن اسحق بین غذا و داروی مسهل به نام «کتاب الردعلی حنین فی کتابه فی الفرق بین الغذا و الدواء و المسهل».
13. اروپاییان وی را Mesue می نامند. وی بر حسب پیشنهاد جبرئیل به بغداد آمد و ریاست بیمارستان بغداد را عهده دار شد. بعضی گویند روزی ماسویه در جندی شاپور مطالبی گفت که به نفع اعراب و ضرر بیمارستان جندی شاپور بود. رئیس دانشکده و بیمارستان وی را از مقامش منفضل و حقوق او را قطع کرد. بدین جهت وی به بغداد عزیمت نمود.
ماسویه دو پسر داشت یکی میخائیل و دیگری یوحنا یا یحیی (ابوزکریا) (متولد به سال 160 هجری قمری در خوزستان مطابق 776 میلادی متوفی به سال 241 هجری قمری مطابق 855 میلادی در بغداد). یوحنا در مقام علم و فضل بر میخائیل برتر بود. وی به عده ای از خلفای عباسی به مانند معتصم (227-218 هجری قمری = 841-828 میلادی) و واثق 232-227 هجری قمری = 848-841 میلادی) و متوکل (248-232 هجری قمری = 861-848 میلادی) خدمت کرده است.
اما میخائیل فرزند دیگرش در موقع اقامت جورجیس در بغداد به این شهر خوانده و به ریاست بیمارستان جدیدالتأسیس بغداد گمارده شد. وی پس از مدتی کوتاه از ریاست بیمارستان بغداد استعفاء و به جندی شاپور مراجعت کرد. سپس ماسویه به دستور جبرئیل به بغداد آمد و ریاست بیمارستان بغداد را عهده دار گردید.
چنان که آمد عده ای از مورخان گفته اند ماسویه از بیمارستان جندی شاپور اخراج گردید، لذا به بغداد آمد و چون در برابر خاندان بختیشوع قرار گرفت، به وسائلی خود را به فضل بن ربیع که دشمن برمکیان بود، نزدیک کرد و نتیجه به دربار خلافت راه یافت و طبیب مخصوص دربار گردید.
چنان که در قبلاً گفتیم ماسویه را دو پسر بود. یکی یوحنا و دیگری میخائیل. یوحنا طبیب و داروسازی دانشمند و در کار خود تبحری به سزا داشت در خدمت خلیفه عزیز و گرامی بود و هرگاه خلیفه و خاندانش بر سر سفره می نشستند وی بر بالای آنان می ایستاد و شیشه هائی از شربت ها و معجون های پزشکی و مرباها برای تقویت هضم و اشتها و حرارت طبیعی به آنان می خورانید، تا بهتر بتوانند از سفره های رنگین و غذاهای آن بهره مند گردند.
باید دانست از مدرسین علم پزشکی در بغداد که از پزشکان جندی شاپور بودند چند تن به نام یوحنا بود. در میان آنان دو تن بسیار مشهور می باشند. اولی یوحنا پسر سهل که رئیس بیمارستان جندی شاپور بود و سپس در بغداد پزشکی کرد. دومی یوحنا فرزند ماسویه که ذکر آن آمد.
یوحنا فرزند ماسویه از مؤلفات زیادی به زبان عربی بوده که اغلب مورخان از آن ها نام برده اند. تعداد آن ها قریب سی عدد می باشد که در رشته های مختلف علوم پزشکی و بیماری ها و چشم پزشکی و بیماری های زنان و معده و قولنج و امثال آن ها است. از تألیفات مهم وی مجموعه پزشکی (کناش، Pandecte de la Medecine) و فارماگویه عمومی (Pharmacopee generale) است. ترجمه های تعدادی از مؤلفات وی در ونیز (1471م.) ولیون (1478م.) چاپ شده است.
وی اولین طبیبی است که در باب جذام (Lepre) کتابی تألیف کرده است.
نباید این ماسویه (ابوزکریا) را با یحیی فرزند ماسویه که به اسم ماسویه جوان معروف می باشد اشتباه کرد. ماسویه جوان شاگرد ابن سیناست که در بین النهرین متولد گردیده و به سال 409 هجری قمری مطابق 1018 میلادی در مصر فوت کرده است. وی کتابی برای گچ گرفتن و روغن ها (مرهم ها) و شربت ها نوشته است.
14. Theodosus = Thiadorus
وی از اطباء مسیحی قرن چهارم میلادی و معاصر شاپور ذوالا کتاف (سال جلوس 310 میلادی) و طبیب مخصوص وی بود. وی در خدمت شاپور مقام بلندی داشت.
به خواهش وی شاپور کلیسائی برایش بنا نمود.
ابن ابی اصیغه گوید: پادشاهی که برای وی کلیسا ساخت بهرام گور (جلوس 220 میلادی) بود. ویرا کناشی در پزشکی است که به عربی برگردانده شده است.
15. Marutha
16. Sergius
17. Stephan de Edessa
18. Tribunus
19. Gabriel
20. Sergius de Rechaina = Sergius de Theodosipolis
21. Kanga
22. Susruta

منبع :نجم آبادی، محمود؛ تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول)، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم 1375.

 

KAVOSH

وقتی در کاوش‌های شهر سوخته سیستان جمجمه‌ای کشف شد که نشان می‌داد پزشکان آنجا در ۵۰۰۰ سال پیش عمل جراحی می‌کرده‌اند، مهر تایید دیگری بر قدمت پزشکی در ایران باستان زده شد. آن‌طور که در شاهنامه آمده رستم که اهل سیستان بود، با روشی پیشرفته به دنیا آمد که امروزه در جهان به سزارین مشهور است. هزاران سال بعد در دوران اسلامی هم ایرانیان به دنبال کشف راه‌های تازه‌تری در جهان درمان و پزشکی بودند؛ چنان‌ که در قرون وسطی کتاب‌های رازی و ابن‌سینا دست به دست در سراسر دنیا چرخید و ابن‌سینا «Avecina» پدر پزشکی جهان نام گرفت.

اولین پزشکان ایران باستان روحانیان بودند که به نام مغان مشهورند. مغان در بخش غربی ایران قدیم یعنی سرزمین ماد زندگی می‌کردند. درمان بیماری‌های روحی و جسمی مردم کار آنها بود؛ هم پزشک بودند، هم روان‌پزشک. با ذکر و دعا و سرود،‌ روان‌پزشکی می‌کردند و با دارو و چاقو، پزشکی.

کلمات کلیدی: پزشکان ایران باستان، ابن سینا، طب سنتی

 

 

ابن سینا

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
 
پرش به: ناوبری, جستجو
ابن سینا

چهره ابوعلی‌سینا. نقاش: ابوالحسن صدیقی (این تصویر توسط انجمن آثار ملی رسما به‌عنوان چهرهٔ اصلی بوعلی سینا شناخته شد.) سیاه قلم روی کاغذ، ۱۳۲۴
زادروز ۳۷۰ قمری (۱ شهریور ۳۵۹)[نیازمند منبع]
بخارا
درگذشت جمعه ۱ رمضان ۴۲۸ قمری (۲ تیر ۴۱۶)
همدان
آرامگاه همدان
‏۴۷٫۶۲″ ۳۰′ ۴۸°شرقی ‏۲۹٫۵۵″ ۴۷′ ۳۴°شمالی / ۴۸٫۵۱۳۲۲۷۸غرب ۳۴٫۷۹۱۵۴۱۷جنوب / -۴۸٫۵۱۳۲۲۷۸;-۳۴٫۷۹۱۵۴۱۷
محل زندگی فرارود، خراسان، گرگان، ری و همدان
نام‌های دیگر ابوعلی سینا، پور سینا
پیشه فیلسوف و دانشمند
سال‌های فعالیت اواخر سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم قمری
لقب شیخ‌الرئیس
دوره اواخر سامانیان و اوایل غزنویان
مذهب اسلام، شیعهٔ دوازده امامی
مکتب فلسفه مشایی
آثار شفا، قانون، دانشنامهٔ علایی و رساله‌های بسیاری به عربی و فارسی
گفتاورد تا بدانجا رسید دانش من، که بدانم همی که نادانم

ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن سینا و پور سینا (زادهٔ ۳۵۹ خورشیدی در بخارا -درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان، ۳۷۰-۴۲۸ قمری، ۹۸۰-۱۰۳۷ میلادی[۱]) [۲][۳][۴]، از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایرانی[۵] جهان اسلام بود.[۶] وی ۴۵۰ کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته‌است که شمار زیادی از آن‌ها در مورد پزشکی و فلسفه است. جرج سارتن او را مشهورترین دانشمند سرزمین‌های اسلامی می‌داند که یکی از معروف‌ترین‌ها در همهٔ زمان‌ها و مکان‌ها و نژادها است. کتاب معروف او «قانون» است.

محتویات

 [نهفتن

زندگی [ویرایش]

اولین سنگ قبر ابن سینا قبل از نبش قبر و جابجایی
آرامگاه بوعلی سینا در همدان
10-RIAL-REV-TAKHT-KE.jpg
Avicenna3.jpg

ابن سینا یا پورسینا حسین پسر عبدالله متولد سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشت او در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفته‌اند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجةالحق شرف‌الملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهم‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از شفا در فلسفه و منطق، و قانون در پزشکی.

«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگ‌ترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچ‌یک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامه‌ای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگ‌ترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»(اموزش و دانش در ایران، ص۱۲۵) «وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۹۳)

بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:

پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم. نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان می‌بردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنان‌که آموزگارانم از دانسته‌های من شگفتی می‌نمودند. در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانش‌های روزگار خود چیزهایی می‌دانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه می‌آموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.

ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی می‌گفت می‌گماشتم و در ذهنم به بررسی آن می‌پرداختم و آن را روشن‌تر و بهتر از آنچه استادم بود فرامی‌گرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم. چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمی‌رفت در کوتاه‌ترین زمان در این رشته موفقیت‌های بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان می‌کردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.

بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمی‌فهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمی‌یافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنان‌که مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبرده‌بودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید می‌شدم و می‌گفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان می‌گذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار می‌گشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بی‌درنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواری‌های آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود. صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم.

وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود می‌شدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمی‌دانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم. چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتاب‌هایی نوشته بودم.

در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آواره‌ای در شهرها می‌گشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم. ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.

ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد. چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم. بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد و وی را که به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد و از آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمس‌الدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید. در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید استاد وزارت او را نپذیرفت و چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد ۴ ماه در زندان بسر برد و در زندان ۳ کتاب به رشته تحریر درآورد. پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید. من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم. پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشین خود ساخت. استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد و به سال ۴۲۸ در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان می‌رفت، بیمار شد و در آن شهر در گذشت و به خاک سپرده شد.او با روش‌های متفکرانه بیماران را درمان می کرد.

اخلاق و صفات [ویرایش]

ابن سینا از حیث نیروی جسمانی، مردی نیرومند بود و به همین خاطر از کار کردن احساس خستگی نمی‌کرد. او با داشتن این نیروی فراوان جسمی می‌توانست از پس کار وزارت فرمانروایان برآید و همیشه چه در سفر و چه در نبرد همراه آنان باشد و علاوه بر این به کار دانش و نوشتن نیز بپردازد. می‌گویند که او شبها تا دیرگاه به نوشتن کتاب و رساله می‌پرداخت و در این کار افراط می‌کرد. ابن سینا از لحاظ نیروی ذهنی و تفکر نیز بسیار نیرومند بود. اینکه او در هجده سالگی توانست تمامی دانش‌های زمان خود را فراگیرد خود نشانگر نیروی ذهنی اوست.

نکتهٔ منفی در اخلاق ابن سینا گفتار تند او نسبت به دانشمندان همدورهٔ خود و حتی به گذشتگانی مانند افلاطون و زکریای رازی بود.

ابن سینای فیلسوف [ویرایش]

ابن سینا بسیار تابع فلسفه ارسطو بود و از این نظر به استادش فارابی شباهت دارد. مبحث منطق و نفس در آثار او در واقع همان مبحث منطق و نفس ارسطو و شارحان او نظیر اسکندر افرودیسی و ثامیسطیوس است. اما ابن سینا هرچه به اواخر عمر نزدیک می‌شد، بیشتر از ارسطو فاصله می‌گرفت و به افلاطون و فلوطین و عرفان نزدیک می‌شد. داستان‌های تمثیلی او و نیز کتاب پرحجم منطق المشرقین که اواخر عمر تحریر کرده بود، شاهد این مدعاست.متاسفانه امروزه از این کتاب تنها مقدمه اش در دست است. اما حتی در همین مقدمه نیز ابن سینا به انکار آثار دوران ارسطویی خویش مانند شفا و نجات می‌پردازد.[۷]

آثار ابن سینا [ویرایش]

نسخه‌ای از کتاب قانون ابن سینا به زبان لاتین، چاپ ۱۴۸۴ میلادی در مخزن کتب نفیس کتابخانه مرکز علوم درمانی دانشگاه تکزاس در سن‌آنتونیو

به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار می‌زیستند کتاب‌های خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبان‌های دیگر از جمله فارسی ترجمه شد. از جمله اثر قانون در طب که توسط عبدالرحمن شرفکندی به زبان فارسی ترحمه شده‌است.

افزون بر این، ابن‌سینا در ادبیات فارسی نیز دستی قوی داشته‌است. بیش از ۲۰ اثر فارسی به او منسوب است که از میان آن‌ها، بی گمان «دانشنامه علائی» و «رگشناسی» (رساله نبض) از نوشته‌های او است. آثار فارسی ابن‌سینا، مانند سایر نثرهای علمی زمان وی، با رعایت ایجاز و اختصار کامل نوشته شده‌است.[۸]

آثار فراوانی از ابن‌سینا به جا مانده و یا به او نسبت داده شده که فهرست جامعی از آن‌ها در فهرست نسخه‌های مصنفات ابن سینا[۹] آورده شده‌است. این فهرست شامل شامل ۱۳۱ نوشته اصیل از ابن سینا و ۱۱۱ اثر منسوب به او است.[۸]

از مصنفات اوست: کتاب المجموع در یک جلد، کتاب الحاصل و المحصول در بیست جلد، کتاب البرّ و الاثم، در دو جلد، کتاب الشفاء، در هجده جلد، کتاب القانون فی الطب، در هجده جلد، کتاب الارصاد الکلیه، در یک جلد، کتاب الانصاف، در بیست جلد، کتاب النجاه، در سه جلد، کتاب الهدایه، در یک جلد، کتاب الاشارات، در یک جلد، کتاب المختصر الاوسط، در یک جلد، کتاب العلائی، در یک جلد، کتاب القولنج، در یک جلد، کتاب لسان العرب فی اللغه، در ده جلد، کتاب الادویة القلبیه، در یک جلد، کتاب الموجز، در یک جلد، کتاب بعض الحکمة المشرقیه، در یک جلد، کتاب بیان ذوات الجهه، در یک جلد، کتاب المعاد، در یک جلد، کتاب المبدأ و المعاد، در یک جلد.

و رساله‌های او عبارتند از:

رسالة القضاء و القدر، رسالة فی الآلة الرصدیه، رسالة عرض قاطیغوریاس، رسالة المنطق بالشعر، قصائد فی العظة و الحکمه، رسالة فی نعوت المواضع الجدلیه، رسالة فی اختصار اقلیدس، رسالة فی مختصر النبض به زبان فارسی، رسالة فی الحدود، رسالة فی الاجرام السماویة، کتاب الاشاره فی علم المنطق، کتاب اقسام الحکمه، کتاب النهایه، کتاب عهد کتبه لنفسه، کتاب حیّ بن یقطان، کتاب فی انّ ابعاد الجسم ذاتیة له، کتاب خطب، کتاب عیون الحکمه، کتاب فی انّه لا یجوز ان یکون شی‏ء واحد جوهریا و عرضیا، کتاب انّ علم زید غیر علم عمرو، رسائل اخوانیه و سلطانیه و مسائل جرت بینه و بین بعض العلماء.

فلسفه [ویرایش]

ریاضیات [ویرایش]

  • زاویه
  • اقلیدس
  • الارتماطیقی
  • علم هیئت
  • المجسطی
  • جامع البدایع
پرونده:Avicenna.jpg
ابن سینا در تمبری در دبی.

طبیعی [ویرایش]

  • ابطال احکام النجوم
  • الاجرام العلویة واسباب البرق والرعد
  • فضا
  • النبات والحیوان

پزشکی [ویرایش]

  • قانون
  • الادویة القلبیه
  • دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه
  • قولنج
  • سیاسة البدن وفضائل الشراب
  • تشریح الاعضا
  • الفصد
  • الاغذیه والادویه

کتاب قانون یک دایره المعارف پزشکی است که در ان تمام مبانی اصلی طب سنتی مورد بحث قرار کرفته‌است مانند:مبانی تشریح/آناتومی/ مبانی علامت شناسی/سمیولوژی/داروشناسی وداروسازی و نسخه نویسی/فارماکولوژی/وغیره. کتاب قانون در سال ۱۳۶۰ توسط مرحوم شرفکندی (ماموستا هژار) از زبان عربی به زبان فارسی امروزی ترجمه شد وتوسط انتشارات سروش منتشرگردید وتاکنون چندین بار تجدید چاپ شده‌است. کتاب قانون در دانشگاه‌های اروپایی وآمریکایی تا دو قرن پیش مورد استفاده پزشکان بوده وبه اکثر زبانهای دنیا ترجمه شده‌است و بعد از انجیل بیشترین چاپ را داشته‌است. افلاطون مغز و قلب و کبد رااز اعضای حیاتی بدن انسان ذکر کرده بود و لذا این اعضارا مثلث افلاطون (تریگونوم پلاطو) می‌نامیدند. ابن سینااعلام نمود که دوام وبفائ نسل انسان وابسته به دستگاه تولید مثل است ولذا جمع چهار عضو مذکور را مربع ابن سینا (کوادرانگولا اویسینا) نامیدند. وی همچنین علاقه مند به تاثیرات اندیشه بر جسم بود و آثاری نیز در باب روانشناسی دارد.

موسیقی [ویرایش]

تندیس ابن سینا در دوشنبه.

پورسینا تئوری‌دانی دارای دیدگاه‌های موسیقایی است. او مرد دانش و نه کنش در موسیقی بود ولی آنچنان از همین دانش نظری سخن می‌راند که گویی در کنش نیز چیره دست است. گمان می‌شود پورسینا و فارابی بنیادگذاران نخستین پایه‌های دانش هماهنگی(هارمونی) در موسیقی بوده‌اند. آثار موسیقایی پور سینا روی هم رفته پنج اثر مهم اوست که در بخش‌هایی از آنها به موسیقی پرداخته شده[۱۰]:

  • شفا
  • جوامع علم موسیقی
  • المدخل الی صناعة الموسیقی*[۱۱] (در دسترس نیست)
  • لواحق(در دسترس نیست)
  • دانشنامه علایی
  • نجات
  • اقسام العلوم

اشعار [ویرایش]

کتاب قانون ابن سینا در سال ۱۵۹۳

ابن سینا در شعر نیز دستی داشته و اشعار زیادی به زبان عربی سروده‌است و حتی منظومه‌هایی مثل قصیده ارجوزه در مسایل علمی ساخته‌است. اشعاری نیز به زبان فارسی از او روایت کرده‌اند که برخی از آن‌ها به نام دیگران نیز آمده‌است و با توجه به اسلوب و معانی آن‌ها باید در انتساب این اشعار به ابن سینا تردید روا داشت. ما در اینجا، برای آشنایی مختصر با اشعار ابن سینا، گزیده‌ای از مستندترین آنها را می‌آوریم:

غذای روح بود باده رحیق الحق   که رنگ او کند از دور رنگ گل را دق
به رنگ زنگ زداید ز جان اندوهگین   همای گردد اگر جرعه‌ای بنوشد بق
به طعم، تلخ چوپند پدر و لیک مفید   به پیش مبطل، باطل به نزد دانا، حق
می‌از جهالت جهال شد به شرع حرام   چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گشته به فتوای عقل بر دانا   حرام گشته به احکام شرع بر احمق
شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد   زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق
حلال بر عقلا و حرام بر جهال   که می‌محک بود وخیرو شر از او مشتق
غلام آن می‌صافم کزو رخ خوبان   به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق
چو بوعلی می‌ناب ار خوری حکیمانه   به حق حق که وجودت شود به حق ملحق

روزکی چند در جهان بودم   بر سر خاک باد پیمودم
ساعتی لطف و لحظه‌ای در قهر   جان پاکیزه را بیالودم
با خرد را به طبع کردم هجو   بی خرد را به طمع بستودم
آتشی بر فروختم از دل   وآب دیده ازو بپالودم
با هواهای حرص و شیطانی   ساعتی شادمان نیاسودم
آخر الامر چون بر آمد کار   رفتم و تخم کشته بدرودم
کس نداند که من کجا رفتم   خود ندانم که من کجا بودم

می‌حاصل عمر جاودانی است بده   سرمایهٔ لذت جوانی است، بده
سوزنده چو آتش است لیکن غم را   سازنده چو آب زندگانی است، بده

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت   یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزارخورشید بتافت   آخربه کمال ذره‌ای راه نیافت

ماییم به عفو تو تولاکرده   وز طاعت معصیت تبرا کرده
آنجا که عنایت تو باشد، باشد   ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده

هر هیأت و هر نقش که شد محو کنون   در مخزن روزگار گردد محزون
چون باز همین وضع شود وضع فلک   از پرده غیبش آورد حق بیرون

در پرده سنحق نیست که معلوم نشد   کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
در معرفتت چو نیک فکری کردم   معلومم شد که هیچ معلوم نشد
 
کفر چو منی گزاف و آسان نبود   محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چون من یکی و آن یکی هم کافر   پس در همه دهر یک مسلمان نبود

از قعر گل سیاه تا اوج زحل   کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم زقید هر مکر و حیل   هر بند گشاده شد مگر بند اجل

از شیوه نگارش کتاب‌های علمی و فلسفی ابن‌سینا و اشعار عربی او که مشهورترین آن‌ها قصیده عینیه روحیه است به خوبی می‌توان توانایی و تسلط او در شاعری و سخنوری در ادبیات عرب را دریافت. اشعار فارسی‌ای که به ابن‌سینا نسبت داده‌اند، روی هم رفته ۲۲ قطعه و رباعی در ۶۵ بیت می‌شود، ولی در صحت انتساب آن‌ها به وی تردید کرده‌اند.[۸]

دید داخلی آرامگاه ابن سینا.

شاگردان ابن سینا [ویرایش]

ابن سینا علاوه بر آثار خود چند شاگرد نیز تربیت کرد که هر کدام دانشمند بزرگی در زمان خود شدند. از میان شاگردان او این چندتن سرشناس ترند:

  • ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان شاگرد بسیار معروف ابن سینا است که برخی از آثار او در دست است. وی از زردشتیان آذربایجان بود.[۱۲] ولی بعدها مسلمان شد و کنیهٔ ابوالحسن را برگزید. .چنانکه بسیاری از ارباب تواریخ به این مطلب تصریح کرده اند و از نوشته‌های خود ابوالحسن بهمنیار از جمله التحصیل چنین مطلبی تایید می‌شود. یکی از کتاب‌های ابن سینا به نام المباحث بیشتر شامل جواب سؤالات او است.
  • ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی یکی دیگر از شاگردان مشهور ابن سینا است که رسالةالعشق را ابن سینا به نام او نوشت.وقتی نزاع علمی بوعلی سینا و ابوریحان بیرونی بر اثر برخی گفتارهای ابوریحان منقطع شد معصومی ادامهٔ بحث با ابوریحان را به عهده گرفت. مطالب معصومی به همراه اجوبه ابن سینا و سوالات و ردود ابی ریحان در کتابی به نام اسئله و اجوبه در ایران و لبنان چاپ شده است.

ابومنصور حسین بن طاهر بن زیله اصفهانی از دانشمندان ایرانی قرن چهارم و پنجم هجری و از شاگردان ابن سینا بود. وی در دانش‌های زمان خود بیشتر در ریاضیات مهارت داشت. او در سال ۴۴۰ هجری درگذشت.

 

 

ابن سینا

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
 
پرش به: ناوبری, جستجو
ابن سینا

چهره ابوعلی‌سینا. نقاش: ابوالحسن صدیقی (این تصویر توسط انجمن آثار ملی رسما به‌عنوان چهرهٔ اصلی بوعلی سینا شناخته شد.) سیاه قلم روی کاغذ، ۱۳۲۴
زادروز ۳۷۰ قمری (۱ شهریور ۳۵۹)[نیازمند منبع]
بخارا
درگذشت جمعه ۱ رمضان ۴۲۸ قمری (۲ تیر ۴۱۶)
همدان
آرامگاه همدان
‏۴۷٫۶۲″ ۳۰′ ۴۸°شرقی ‏۲۹٫۵۵″ ۴۷′ ۳۴°شمالی / ۴۸٫۵۱۳۲۲۷۸غرب ۳۴٫۷۹۱۵۴۱۷جنوب / -۴۸٫۵۱۳۲۲۷۸;-۳۴٫۷۹۱۵۴۱۷
محل زندگی فرارود، خراسان، گرگان، ری و همدان
نام‌های دیگر ابوعلی سینا، پور سینا
پیشه فیلسوف و دانشمند
سال‌های فعالیت اواخر سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم قمری
لقب شیخ‌الرئیس
دوره اواخر سامانیان و اوایل غزنویان
مذهب اسلام، شیعهٔ دوازده امامی
مکتب فلسفه مشایی
آثار شفا، قانون، دانشنامهٔ علایی و رساله‌های بسیاری به عربی و فارسی
گفتاورد تا بدانجا رسید دانش من، که بدانم همی که نادانم

ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن سینا و پور سینا (زادهٔ ۳۵۹ خورشیدی در بخارا -درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان، ۳۷۰-۴۲۸ قمری، ۹۸۰-۱۰۳۷ میلادی[۱]) [۲][۳][۴]، از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایرانی[۵] جهان اسلام بود.[۶] وی ۴۵۰ کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته‌است که شمار زیادی از آن‌ها در مورد پزشکی و فلسفه است. جرج سارتن او را مشهورترین دانشمند سرزمین‌های اسلامی می‌داند که یکی از معروف‌ترین‌ها در همهٔ زمان‌ها و مکان‌ها و نژادها است. کتاب معروف او «قانون» است.

محتویات

 [نهفتن

زندگی [ویرایش]

اولین سنگ قبر ابن سینا قبل از نبش قبر و جابجایی
آرامگاه بوعلی سینا در همدان
10-RIAL-REV-TAKHT-KE.jpg
Avicenna3.jpg

ابن سینا یا پورسینا حسین پسر عبدالله متولد سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشت او در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفته‌اند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجةالحق شرف‌الملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهم‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از شفا در فلسفه و منطق، و قانون در پزشکی.

«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگ‌ترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچ‌یک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامه‌ای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگ‌ترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»(اموزش و دانش در ایران، ص۱۲۵) «وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۹۳)

بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:

پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم. نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان می‌بردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنان‌که آموزگارانم از دانسته‌های من شگفتی می‌نمودند. در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانش‌های روزگار خود چیزهایی می‌دانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه می‌آموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.

ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی می‌گفت می‌گماشتم و در ذهنم به بررسی آن می‌پرداختم و آن را روشن‌تر و بهتر از آنچه استادم بود فرامی‌گرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم. چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمی‌رفت در کوتاه‌ترین زمان در این رشته موفقیت‌های بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان می‌کردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.

بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمی‌فهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمی‌یافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنان‌که مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبرده‌بودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید می‌شدم و می‌گفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان می‌گذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار می‌گشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بی‌درنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواری‌های آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود. صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم.

وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود می‌شدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمی‌دانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم. چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتاب‌هایی نوشته بودم.

در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آواره‌ای در شهرها می‌گشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم. ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.

ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد. چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم. بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد و وی را که به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد و از آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمس‌الدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید. در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید استاد وزارت او را نپذیرفت و چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد ۴ ماه در زندان بسر برد و در زندان ۳ کتاب به رشته تحریر درآورد. پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید. من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم. پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشین خود ساخت. استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد و به سال ۴۲۸ در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان می‌رفت، بیمار شد و در آن شهر در گذشت و به خاک سپرده شد.او با روش‌های متفکرانه بیماران را درمان می کرد.

اخلاق و صفات [ویرایش]

ابن سینا از حیث نیروی جسمانی، مردی نیرومند بود و به همین خاطر از کار کردن احساس خستگی نمی‌کرد. او با داشتن این نیروی فراوان جسمی می‌توانست از پس کار وزارت فرمانروایان برآید و همیشه چه در سفر و چه در نبرد همراه آنان باشد و علاوه بر این به کار دانش و نوشتن نیز بپردازد. می‌گویند که او شبها تا دیرگاه به نوشتن کتاب و رساله می‌پرداخت و در این کار افراط می‌کرد. ابن سینا از لحاظ نیروی ذهنی و تفکر نیز بسیار نیرومند بود. اینکه او در هجده سالگی توانست تمامی دانش‌های زمان خود را فراگیرد خود نشانگر نیروی ذهنی اوست.

نکتهٔ منفی در اخلاق ابن سینا گفتار تند او نسبت به دانشمندان همدورهٔ خود و حتی به گذشتگانی مانند افلاطون و زکریای رازی بود.

ابن سینای فیلسوف [ویرایش]

ابن سینا بسیار تابع فلسفه ارسطو بود و از این نظر به استادش فارابی شباهت دارد. مبحث منطق و نفس در آثار او در واقع همان مبحث منطق و نفس ارسطو و شارحان او نظیر اسکندر افرودیسی و ثامیسطیوس است. اما ابن سینا هرچه به اواخر عمر نزدیک می‌شد، بیشتر از ارسطو فاصله می‌گرفت و به افلاطون و فلوطین و عرفان نزدیک می‌شد. داستان‌های تمثیلی او و نیز کتاب پرحجم منطق المشرقین که اواخر عمر تحریر کرده بود، شاهد این مدعاست.متاسفانه امروزه از این کتاب تنها مقدمه اش در دست است. اما حتی در همین مقدمه نیز ابن سینا به انکار آثار دوران ارسطویی خویش مانند شفا و نجات می‌پردازد.[۷]

آثار ابن سینا [ویرایش]

نسخه‌ای از کتاب قانون ابن سینا به زبان لاتین، چاپ ۱۴۸۴ میلادی در مخزن کتب نفیس کتابخانه مرکز علوم درمانی دانشگاه تکزاس در سن‌آنتونیو

به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار می‌زیستند کتاب‌های خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبان‌های دیگر از جمله فارسی ترجمه شد. از جمله اثر قانون در طب که توسط عبدالرحمن شرفکندی به زبان فارسی ترحمه شده‌است.

افزون بر این، ابن‌سینا در ادبیات فارسی نیز دستی قوی داشته‌است. بیش از ۲۰ اثر فارسی به او منسوب است که از میان آن‌ها، بی گمان «دانشنامه علائی» و «رگشناسی» (رساله نبض) از نوشته‌های او است. آثار فارسی ابن‌سینا، مانند سایر نثرهای علمی زمان وی، با رعایت ایجاز و اختصار کامل نوشته شده‌است.[۸]

آثار فراوانی از ابن‌سینا به جا مانده و یا به او نسبت داده شده که فهرست جامعی از آن‌ها در فهرست نسخه‌های مصنفات ابن سینا[۹] آورده شده‌است. این فهرست شامل شامل ۱۳۱ نوشته اصیل از ابن سینا و ۱۱۱ اثر منسوب به او است.[۸]

از مصنفات اوست: کتاب المجموع در یک جلد، کتاب الحاصل و المحصول در بیست جلد، کتاب البرّ و الاثم، در دو جلد، کتاب الشفاء، در هجده جلد، کتاب القانون فی الطب، در هجده جلد، کتاب الارصاد الکلیه، در یک جلد، کتاب الانصاف، در بیست جلد، کتاب النجاه، در سه جلد، کتاب الهدایه، در یک جلد، کتاب الاشارات، در یک جلد، کتاب المختصر الاوسط، در یک جلد، کتاب العلائی، در یک جلد، کتاب القولنج، در یک جلد، کتاب لسان العرب فی اللغه، در ده جلد، کتاب الادویة القلبیه، در یک جلد، کتاب الموجز، در یک جلد، کتاب بعض الحکمة المشرقیه، در یک جلد، کتاب بیان ذوات الجهه، در یک جلد، کتاب المعاد، در یک جلد، کتاب المبدأ و المعاد، در یک جلد.

و رساله‌های او عبارتند از:

رسالة القضاء و القدر، رسالة فی الآلة الرصدیه، رسالة عرض قاطیغوریاس، رسالة المنطق بالشعر، قصائد فی العظة و الحکمه، رسالة فی نعوت المواضع الجدلیه، رسالة فی اختصار اقلیدس، رسالة فی مختصر النبض به زبان فارسی، رسالة فی الحدود، رسالة فی الاجرام السماویة، کتاب الاشاره فی علم المنطق، کتاب اقسام الحکمه، کتاب النهایه، کتاب عهد کتبه لنفسه، کتاب حیّ بن یقطان، کتاب فی انّ ابعاد الجسم ذاتیة له، کتاب خطب، کتاب عیون الحکمه، کتاب فی انّه لا یجوز ان یکون شی‏ء واحد جوهریا و عرضیا، کتاب انّ علم زید غیر علم عمرو، رسائل اخوانیه و سلطانیه و مسائل جرت بینه و بین بعض العلماء.

فلسفه [ویرایش]

ریاضیات [ویرایش]

  • زاویه
  • اقلیدس
  • الارتماطیقی
  • علم هیئت
  • المجسطی
  • جامع البدایع
پرونده:Avicenna.jpg
ابن سینا در تمبری در دبی.

طبیعی [ویرایش]

  • ابطال احکام النجوم
  • الاجرام العلویة واسباب البرق والرعد
  • فضا
  • النبات والحیوان

پزشکی [ویرایش]

  • قانون
  • الادویة القلبیه
  • دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه
  • قولنج
  • سیاسة البدن وفضائل الشراب
  • تشریح الاعضا
  • الفصد
  • الاغذیه والادویه

کتاب قانون یک دایره المعارف پزشکی است که در ان تمام مبانی اصلی طب سنتی مورد بحث قرار کرفته‌است مانند:مبانی تشریح/آناتومی/ مبانی علامت شناسی/سمیولوژی/داروشناسی وداروسازی و نسخه نویسی/فارماکولوژی/وغیره. کتاب قانون در سال ۱۳۶۰ توسط مرحوم شرفکندی (ماموستا هژار) از زبان عربی به زبان فارسی امروزی ترجمه شد وتوسط انتشارات سروش منتشرگردید وتاکنون چندین بار تجدید چاپ شده‌است. کتاب قانون در دانشگاه‌های اروپایی وآمریکایی تا دو قرن پیش مورد استفاده پزشکان بوده وبه اکثر زبانهای دنیا ترجمه شده‌است و بعد از انجیل بیشترین چاپ را داشته‌است. افلاطون مغز و قلب و کبد رااز اعضای حیاتی بدن انسان ذکر کرده بود و لذا این اعضارا مثلث افلاطون (تریگونوم پلاطو) می‌نامیدند. ابن سینااعلام نمود که دوام وبفائ نسل انسان وابسته به دستگاه تولید مثل است ولذا جمع چهار عضو مذکور را مربع ابن سینا (کوادرانگولا اویسینا) نامیدند. وی همچنین علاقه مند به تاثیرات اندیشه بر جسم بود و آثاری نیز در باب روانشناسی دارد.

موسیقی [ویرایش]

تندیس ابن سینا در دوشنبه.

پورسینا تئوری‌دانی دارای دیدگاه‌های موسیقایی است. او مرد دانش و نه کنش در موسیقی بود ولی آنچنان از همین دانش نظری سخن می‌راند که گویی در کنش نیز چیره دست است. گمان می‌شود پورسینا و فارابی بنیادگذاران نخستین پایه‌های دانش هماهنگی(هارمونی) در موسیقی بوده‌اند. آثار موسیقایی پور سینا روی هم رفته پنج اثر مهم اوست که در بخش‌هایی از آنها به موسیقی پرداخته شده[۱۰]:

  • شفا
  • جوامع علم موسیقی
  • المدخل الی صناعة الموسیقی*[۱۱] (در دسترس نیست)
  • لواحق(در دسترس نیست)
  • دانشنامه علایی
  • نجات
  • اقسام العلوم

اشعار [ویرایش]

کتاب قانون ابن سینا در سال ۱۵۹۳

ابن سینا در شعر نیز دستی داشته و اشعار زیادی به زبان عربی سروده‌است و حتی منظومه‌هایی مثل قصیده ارجوزه در مسایل علمی ساخته‌است. اشعاری نیز به زبان فارسی از او روایت کرده‌اند که برخی از آن‌ها به نام دیگران نیز آمده‌است و با توجه به اسلوب و معانی آن‌ها باید در انتساب این اشعار به ابن سینا تردید روا داشت. ما در اینجا، برای آشنایی مختصر با اشعار ابن سینا، گزیده‌ای از مستندترین آنها را می‌آوریم:

غذای روح بود باده رحیق الحق   که رنگ او کند از دور رنگ گل را دق
به رنگ زنگ زداید ز جان اندوهگین   همای گردد اگر جرعه‌ای بنوشد بق
به طعم، تلخ چوپند پدر و لیک مفید   به پیش مبطل، باطل به نزد دانا، حق
می‌از جهالت جهال شد به شرع حرام   چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گشته به فتوای عقل بر دانا   حرام گشته به احکام شرع بر احمق
شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد   زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق
حلال بر عقلا و حرام بر جهال   که می‌محک بود وخیرو شر از او مشتق
غلام آن می‌صافم کزو رخ خوبان   به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق
چو بوعلی می‌ناب ار خوری حکیمانه   به حق حق که وجودت شود به حق ملحق

روزکی چند در جهان بودم   بر سر خاک باد پیمودم
ساعتی لطف و لحظه‌ای در قهر   جان پاکیزه را بیالودم
با خرد را به طبع کردم هجو   بی خرد را به طمع بستودم
آتشی بر فروختم از دل   وآب دیده ازو بپالودم
با هواهای حرص و شیطانی   ساعتی شادمان نیاسودم
آخر الامر چون بر آمد کار   رفتم و تخم کشته بدرودم
کس نداند که من کجا رفتم   خود ندانم که من کجا بودم

می‌حاصل عمر جاودانی است بده   سرمایهٔ لذت جوانی است، بده
سوزنده چو آتش است لیکن غم را   سازنده چو آب زندگانی است، بده

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت   یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزارخورشید بتافت   آخربه کمال ذره‌ای راه نیافت

ماییم به عفو تو تولاکرده   وز طاعت معصیت تبرا کرده
آنجا که عنایت تو باشد، باشد   ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده

هر هیأت و هر نقش که شد محو کنون   در مخزن روزگار گردد محزون
چون باز همین وضع شود وضع فلک   از پرده غیبش آورد حق بیرون

در پرده سنحق نیست که معلوم نشد   کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
در معرفتت چو نیک فکری کردم   معلومم شد که هیچ معلوم نشد
 
کفر چو منی گزاف و آسان نبود   محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چون من یکی و آن یکی هم کافر   پس در همه دهر یک مسلمان نبود

از قعر گل سیاه تا اوج زحل   کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم زقید هر مکر و حیل   هر بند گشاده شد مگر بند اجل

از شیوه نگارش کتاب‌های علمی و فلسفی ابن‌سینا و اشعار عربی او که مشهورترین آن‌ها قصیده عینیه روحیه است به خوبی می‌توان توانایی و تسلط او در شاعری و سخنوری در ادبیات عرب را دریافت. اشعار فارسی‌ای که به ابن‌سینا نسبت داده‌اند، روی هم رفته ۲۲ قطعه و رباعی در ۶۵ بیت می‌شود، ولی در صحت انتساب آن‌ها به وی تردید کرده‌اند.[۸]

دید داخلی آرامگاه ابن سینا.

شاگردان ابن سینا [ویرایش]

ابن سینا علاوه بر آثار خود چند شاگرد نیز تربیت کرد که هر کدام دانشمند بزرگی در زمان خود شدند. از میان شاگردان او این چندتن سرشناس ترند:

  • ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان شاگرد بسیار معروف ابن سینا است که برخی از آثار او در دست است. وی از زردشتیان آذربایجان بود.[۱۲] ولی بعدها مسلمان شد و کنیهٔ ابوالحسن را برگزید. .چنانکه بسیاری از ارباب تواریخ به این مطلب تصریح کرده اند و از نوشته‌های خود ابوالحسن بهمنیار از جمله التحصیل چنین مطلبی تایید می‌شود. یکی از کتاب‌های ابن سینا به نام المباحث بیشتر شامل جواب سؤالات او است.
  • ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی یکی دیگر از شاگردان مشهور ابن سینا است که رسالةالعشق را ابن سینا به نام او نوشت.وقتی نزاع علمی بوعلی سینا و ابوریحان بیرونی بر اثر برخی گفتارهای ابوریحان منقطع شد معصومی ادامهٔ بحث با ابوریحان را به عهده گرفت. مطالب معصومی به همراه اجوبه ابن سینا و سوالات و ردود ابی ریحان در کتابی به نام اسئله و اجوبه در ایران و لبنان چاپ شده است.

ابومنصور حسین بن طاهر بن زیله اصفهانی از دانشمندان ایرانی قرن چهارم و پنجم هجری و از شاگردان ابن سینا بود. وی در دانش‌های زمان خود بیشتر در ریاضیات مهارت داشت. او در سال ۴۴۰ هجری درگذشت.